جمعه برای من بهار بود .....


         



در انتظارم!

انتظار معجزه ای، نشانه ای، از سوی بیگانه..

برهنگی احساسم را منزجر است و از خود گریزان...

تو بگو


بعد از مدتها روزمرگی ها واقعا جمعه و یکشنبه روز متفاوتی رقم خورد . افسانه جان پستی را که برای روز جمعه نوشتی را خواندم . مثل همیشه فوق العاده بود . یکشنبه ها همیشه برای من فوق العاده بود . اما چند ماهی بود که زندگی روتینی داشتم . آره آمنه جان این روزها وقتی نوشته هایت را می خوانم این روح خسته و نا آرامم را آرام می کند . قفس ، سلول ، انفرادی ، سلول انفرادی ...... این بود روزهای زندگی این چند ماهه ی اخیر من !!!

وقتی به کلاس مولانا می رفتم و دکتر نوریان مثنوی می خوند . آدم ته دلش قرص می شد که خدا عاشق بنده هاست . جمله هایی پراکنده در ذهنم مرور می شد . اما حوصله ی رفتن به کلاس های مولانا هم دیگر نداشتم ..... اون آرامش چهره ی دکتر نوریان ........ (قابل توجه ی ماهورعزیز )

این روزها دستم به نوشتن ( نوشته های تاریخی و ... ) نمی رود و دوست دارم وقتی به آرامش عجیبی دست یافتم بنویسم. آرامشی که می دانم بسیار گران به دست می آید . ولی شاید بالاخره به دست آید . احساس می کنم این تارنما هزار توی ناتمامی از پرسش های ناتمام بود که به آنها پاسخ هایی ناتمام ضمیمه شده بود .

 

 

 

پ. ن . : راستی به یاد آورید : «چقدر روح،محتاج فرصت هایی است که در آن « هیچکس » نباشد. »

پ. ن : همه ی روزها قشنگه ولی این آدم ها هستند که روزها و ماهها و سال ها و ... را خراب می کنند. (مثل امروز که خانم ؟؟؟؟؟ می خواست، ملت را امر به معروف کند.) هی روزگار غریبی است !!!!!

 

نظرات 18 + ارسال نظر
بدبخت یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ب.ظ http://badbakht.blogsky.com/

جالب بود.از این وبلاگ تازه تاسیس ما هم دیدن فرمائید.

نا تمام دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ق.ظ

می بینم که کلی از واژه ی نا تمام استفاده کردی در جملات پایانی پست.این نا تمام کپی رایت داره ها!!!!!!!! اما بعد..........خودمون باید به فریاد خودمون برسیم............در ضمن هنوز برخوردهای خواهران و برادران ارزشی برات عادی نشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بی خیال باید شد.............

نا تمام دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ

خصوصی دارین!

چیستا دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ http://chicta.blogfa.com

صد حیف که کاری از دستمون برنمیاد...به قول یکی از دوستان ما باید زندگی رو بالا بیاریم

آمنه دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام الهه جان دوست خوبم .
امیدوارم همیشه حس زندگی توی رگهایت جاری باشد و حس تنهایی نداشته باشی والبته این نوسانات روحی در بزرگ شدن روحمان موثر است و هر وقت از این وضعیت در می آییم انگار متفاوتتر از گذشته رفتار میکنیم و می بینیم و لمس میکنیم نه ؟

آمنه دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ

این بار میخواهم بگویم خیلی خوشحالم از حضورت در این فضا و همچنین سرشارم از اینکه نوشته هایم را می خوانی و باز هم خوشحال از اینکه نوشته هایم تا حدی می تواند خستگیهایت را بتکاند.امیدوارم شاد و سربلند باشی .

شیرین سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.parkhideh.blogfa.com

دروووووووووووووووود
خوشحالم از این که مطالب آمنه بهت نیرو میده. از نزدیک هم که خودشو ببینی همین طوریه. من گاهی بهش حسرت میخورم. امان از ماها که به همه حسرت میخوریم اما خودمونو درست نمیکنیم.
قضیه خداحافظی ماهور چیه؟
زیاد سخت نگیر گاهی از بس به بعضی مسائل فکر میکنم مخم سوت که چه عرض کنم. بی خیال باش یک کمی سخت نگیر
شاد باش
اگه این مقالات فرصت داشته باشه امکان داره بنویسم.

آمنه سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام دوست نازنین.
شیرین در موردم غلو کرده !من همیشه از مهربونیهای شیرین شرمنده ام! توی چشماش مهر زیادی هست !

درود بر شما دوستان عزیز ...
به امید دیدارتان .

سینا چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ http://delsaz.mihanblog.com

سلام امیدوارم خوش و خرم باشید از اینکه دوستان خوبی مثل امنه و شیرین دارید حتما خوشحال و سرخوش باشید منکه این دو عزیز رو قدیما از نزدیک دیدم و می شناسم میدونم چه انرژی های مثبتی هستند این دو اما بعد به نظرم نمیشه متوقف شد تا حال آدم خوب بشه و به آرامش برسه و بعد کاری رو انجام بده مشخص نیست شاید این انتظار طولانی و طولانی تر بشه و.... ولی شاید حرکت و نوشتن و دیدن و تجربه کردن خودش باعث بشه ادم به یه آرامش و راحتی برسه... البته شما خودتو استادید و من بی ادبی میکنم میام و حرف میزنم گفتم اگر موری در پیشگاه حضرت سلیمان یه پر کاه برداره شاید همین پر کاه یه روزی به درد بخوره... به هر حال به امید روزهای بهتر ... باز هم زیاد حرف زدم معذرت...

مرمر پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ق.ظ

منتظر بازکشت حست برای نوشتن تاریخ میمانم.

فتانه جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ب.ظ http://manham.blogsky.com/

الهه جان خیلی خوشحالم که با تو وبلاگت آشنا شدم .آدمهایی مثل تو روحیه ی را بالا می برد.به وبلاگ من هم سربزن یک مطلب گذاشتم دلم می خواهد نظرت را بدونم.

آمنه یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام الهه ی عزیز.خوبی ؟ گفتم احوالت را بپرسم .امیدوارم روزهای بهاریت بارانی و زیبا باشد و موفق باشی .

کورش یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://ruzman.blogfa.com

سلام و سپاس فراوان
مثل همیشه شرمنده ی لطف شما شدم.
چند روزی به اینترنت دسترسی نداشتم. از طرفی هم سخت درگیر نوشتن مقاله و پایان نامه هستم.
از زحمات و الطاف همیشگی شما صمیمانه سپاس گزارم.
سربلند باشید.

[ بدون نام ] یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ب.ظ

بی سوادان قرن 21 کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند بلکه کسانی هستند که نمی توانند آموخته های کهنه را دور بریزند ودوباره بیاموزند.
"الوین تافلر

فتانه یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://manham.blogsky.com/

ممنون که به وبلاگ من هم سرزدید،من در دانشگاه مدیریت بازرگانی خواندم ولی ده سالی است که به مسائل زنان علاقه مند شدم ودر زمینه های مختلف مثل جامعه شناسی روانشناسی وتاریخ به صورت آزاد کار می کنم.سعی می کنم مسائل زنان را در ابعاد مختلف ببینم.به تازگی یک پروژه ی تاریخ را شروع کردم ،اگر به جایی رسید حتما در جریانت می گذارم.

یان سباستین دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ http://esrare-hame.persianblog.ir

دعا می کنم برای حالتان! به نظر خوب نیستید!

شیرین دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

درووووووووود
الهه جان کی به روز میشه این وبلاگ؟؟؟
خوبی؟
سری بزن.

نا تمام دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:54 ب.ظ

خصوصی داری!











ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد