هنوز نوروز هست ....

 

  

روزهای آخراسفند به بالکن می‌روم بنفشه‌ها گل داده‌اند اما حال من هنوز هم ........

من از چه کسی باید بپرسم چرا این روزها هنوزهم  تلخ است و ناگوار ؟؟؟؟

 و اما

.

.

.

.

سلام بر نوروز که می‌آید  :

*** روزی که خورشید می‌زاید تا روزی دیگر نو شود

و من امروز مینگارم تا یادم باشد که باید نوروز را هر روز به یاد داشت.

سفره‌ی هفت سین نوروز را بگذاریم به بلندای هر روزه گشاده باشد.

ای کاش توهم قلم برداری و بر کنار این سفره چیزی بنویسی ،

هر چند مکرر،اما همین تکرار است که یادمان می آرد

و به یاد هم می‌آریم ،همه‌ی آن چیزهایی که باید به یاد داشته باشیم .

خودم،خودمان و دیگری را !   

 

 

*** عیدنامه ؛ رضا دبیری نژاد ؛ تهران ؛ مهرتاب ؛ 1387. 

 

 

پ. ن. : ‏ پیشاپیش این عید باستانی را به تمام دوستان عزیزم  تبریک عرض می‌کنم....‏سالی که قراراست نو شود و دردهایی که کهنه می‌شود و بازهم امید که متفاوت باشد ..... در این سال شاد باشید و آرام.تنها همین دوستان نازنین.....  

 

 

پ. ن. : کاش من هم می‌توانستم در باران خاطراتم را به ..... می سپردم و بی‌حافظه به خانه می‌آمدم .

باز هم چهارم اسفند ....

برای تو و خویش، چشمانی آرزو می‌کنم که چراغها و نشانه‌ها  

را درظلماتمان ببیند....

گوشی که صداها و شناسه‌ها را در بیهوشی‌مان بشنود...

 برای تو و خویش، روحی که این همه را در خود بگیرد

و بپذیرد و زبانی که در صداقت خود، ما را از خاموشیِ خویش بیرون کشد

و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است، سخن بگوییم ......

                                                                     

                                                                 احمد شاملو

  

 

روز 4 اسفند خیلی تامل برانگیز است ؛ کار کارانگلیسیهاست!!!

تازه هر سال هم که می‌گذرد، جشن تولد هم می‌گیریم . کارکارآمریکایی هاست !!!!!!

آری سه سال است  که در این تارنما خزعبلات می‌نویسم... ولی باور کن که دیگر دستم به نوشتن نمی‌رود و تو خوب می‌دانی چرا این روزها دستم به نوشتن نمی رود..... روزهایی که زنده بودم به خاطر همین نوشتن و روزهایی که دستم به نوشتن نمی‌رفت . اما عجیب که هر سال که می‌گذرد،انگیزه‌ای برای  نوشتن ندارم ........ 

 هی روزگار غریبی است ، نازنینا .......  

 

   

پ.ن. 1 برای مخاطبان خاص :

اما سپاس از همراهان و هم‌یاران همیشگی‌ام، شمایی که خواننده‌ی نوشته‌های این روزها وماه‌ها و سال‌ها بودید و حتی تویی که بازهم تمام نوشته‌های من راخواندی ولی حتی یک بار هم کامنت نگذاشتی ....... 

 

پ.ن. 2 ؛ بدون شرح  

تنها فرق انسان و حیوان این است که انسان می تواند خودش را بکشد ........

انگیزه‌ای دیگر برای نوشتن نیست .........‏

 

            

 

 

بارها می‌خواستم بنویسم و صفحه را باز می‌کردم،اما دستم به نوشتن نمی‌رفت.

می‌خواستم از ۲۸ دی‌ماه بنویسم ، آن روزی که به معنای واقعی کلمه تمام* شد.

از شکستن سد جنسیت یعنی برابری حقوق زن و مرد،زن حق داشته باشد به طور مساوی در این سرزمین در همه‌ی کارها مشارکت داشته باشد.

آری،چند مدتی است که ذهنم به هم ریخته است. براثر ناهماهنگی و .........

دریاچه‌ی ذهنم اشوب است، چه کنم ؟؟؟؟؟ چه خوب است که بعد از مدت‌ها بازهم دارم می‌نویسم. آری وقتی آدم حرف‌هایش را بازگو کند،سبک می‌شود،آدم سبک می‌شود،شناورمی‌شود.درست مثل همان حباب که بود رها می‌شود. اما تو نگذار که باد مرا تا ابد بیرون از حلقه‌ی زمان براند !!!!! 

 

* به پاس همراهی و محبت‌های بی دریغ ماهورجان   

 

 

پ.ن .: گریه نکردن چه سخت است. وقتی غصه داریم و از ترس به خودمان می‌لرزیم.

 

پ.ن.: برای زندگی کردن در این گوشه‌ی دنیا آدم باید ازفولاد باشد،تا دوام بیاورد.

زنان پزشک :

 

 

 

تاکید مداوم بر حیثیت و کرامت انسانی ، همواره باید ناظر و حاضر بر زندگی افراد باشد و تحقیر یک جنس، «تکریم » جنس دیگر را به همراه نیاورد .
-                                                    « فدریکو مایور، وزیر کل یونسکو » 

 

دوستان عزیز برای دیدن مقاله‌ی «نمونه ای از اولین تلاش های زنان ایرانی برای اخذ مجوز طبابت»   به سایت مدرسه‌ی فمنیست مراجعه کنید .

هنوز هم بهانه برای نوشتن هست !!!!

 

 

  

 

 

  بی شک زن در طول تاریخ معاصر ایران کارنامه‌ی درخشانی دارند که حاصل سال‌ها مبارزه علیه استبداد داخلی و استعمارخارجی است.  درود ما نثار آن شیر زنانی که نخستین و دشوارترین گام‌ها را در راه احقاق حقوق زنان برداشتند.

همین چند خط کوتاه به مناسبت سالگرد تولد بانو صدیقه دولت آبادی بانویی که با آن همه فضیلت و والایی زندگی و کار کرده بود و زمانه، نام و یاد آن را در نهایت در حافظه‌ی خود ثبت کرده است.

  

  پ.ن. : چند وقتی است که نمی دانم چه چیز را گم کرده ام: خودنویسم را، آینده ام را، روزهای بارانی را، همه ی تردیدها و شک هایم را، من نمی دانم چه چیز را گم کرده‌ام ؟؟؟؟؟؟  

   

   پ.ن . :  این روزها حال و حوصله دنیای مجازی ندارم، چه کنم که.......... و نمی دانم ترس و اضطراب و دلتنگی چگونه در زیر پوست من مخفی می شود .......

با دیدن عکس ها ..............

 

           

                          

                      میدان نقش جهان اصفهان (مسجد جامع عباسی )


ادامه مطلب ...

کودکی که ناخواسته زاده شد !!!!!!!!!!!!!!

                            


متولد شدم به غرور،

خزان بود ، فصل آمدنم

من ولی بی بهار روئیدم!                                            

قسمت من،کویر و توفان بود....!!!

 

امروز را به یاد می آوری ؟؟؟؟؟ 

28 آبان ماه ، خیلی آشناست. اما باور کن، هر سال که می گذرد حافظه ام کمرنگ می شود و زیاد به گذشته سرک نمی کشم، نمی دانم چرا ؟؟؟؟؟ 

اما باز هم نمی توانم  از خاطراتم که سال‌ها می گذرد، بنویسم !!!!! از اینکه نوک انگشتهایم برای همه‌ی قصه هایی که ننوشته ام گزگز می کند .....

 

اما فهمیدم که :  

  دنیای ما قصه نبود

 پیغوم سربسته نبود   

 

دنیای ما بزرگه

 پر از شغال و گرگه   

 

دنیای ما – هی ، هی ، هی !   

 

دنیای ما همینه  

بخواهی نخواهی اینه !  

 

 پ.ن.۱: (بدون شرح)  گل نرگس – تولد – زندگی – مرگ و ..........


پ.ن ۲ : اول که شیرین جان من را شگفت زده کرد و بعد هم ماهورجان با نوشتن پستی به نام یاد ............ که این از ماهورجان به قول خودش از یه مردادی عجیب نیست ......

 

بازهم نوشتن برای فراموش کردن است .....

بعضی اوقات دستم به نوشتن نمی‌رود، اما هنوزعادت نوشتن از سرم بیرون نرفته است،انگار نوشتن برایم یک عبادت شده است .........

گاهی اوقات دوست دارم،برای مخاب خاص بنویسم که اون هم به قول ماهورجان عوارض دارد .....


 


چشم‌های آن زن را فراموش نمی‌کنم که در باران دنبال مردی می‌دوید

مرد به ایستگاه راه آهن رسیده بود و زن هنوز در باران می‌دوید. مرد در

میان جمعیت ایستگاه گم شد زن ناگهان گفت : تو را روزی فراموش

می‌کنم می دانم و تو می فهمی . و شروع کرد به گریه کردن لکنت گرفته

بود یک نشانی را به عابران نشان می‌داد که برایش بخوانند خط کج و معوج

بود عابران نتوانستند نشانی را بخوانند زن نشانی را پاره کرد

روی زمین ایستگاه راه آهن نشست،غروب بود.

(دفترهای سالخوردگی؛ احمدرضا احمدی)

 

 

پ. ن. ۱: و سال های سال است که من به این زن فکر می‌کنم.

 

پ.ن.۲ : این روزها کتاب‌های؛ نفحات نفت ازرضا امین خانی – خرنامه ازمحمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه – قهوه قجری از محمد توحیدی چافی را خوانده‌ام که به دوستان توصیه می کنم که حتما بخوانند ، بالاخره هر کتابی  ارزش یک بار خواندن را دارد...................

 

 

سمینار بین المللی تاریخ پزشکی طب اسلامی:

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی                                 

صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی 


پنجمین همایش بین المللی تاریخ پزشکی طب اسلامی امسال در ترکیه، میزبان بسیاری از محققان این حوزه از کشورهای مختلف بود.پوستر من در این همایش تحت عنوان «جایگاه زنان در تاریخ پزشکی و نقش آنان در توسعه طب اسلامی» بود که مقام اول را در میان پوسترهای ارائه شده به این کنفرانس کسب کرد.

دوستان برای دیدن مقاله به زبان انگلیسی و زبان فارسی به سایت مدرسه‌ی فمینیستی مراجعه نمائید .


 

پ. ن. ۱: ناگفته های سفر بسیار زیاد است . اما در یک جمله می توان گفت : شنیدن کی بود مانند دیدن .


پ.ن . ۲: (برای شیرین عزیز و مهربان ) همایش خوبی بود و سازماندهی همایش هم خیلی خوب بود و برای دوره ی ششم این همایش قرار است در تهران برگزار شود. امید که به خوبی برگزار شود و شاهد مقاله های پرباری از ایرانیان باشیم که عرب ها ابن سینا را از خودشان ندانند و بعضی مقاله ها باعث تاسف ما ایرانیان نشود و این کم کاری از خود ما نشات می گیرد.

به امید روزهای بهتر ......

سخنان بزرگان و فرهیختگان :

دزدیدن از یک نویسنده سرقت ادبی است، اما اگر از

 چند نویسنده بدزدید نامش می‌شود پزوهش !!!!  

                                                   «ویلسون میرنز»

                          


 در این دنیا از دو راه می‌توان موفق شد:

یا از هوش خود یا از نادانی دیگران.    « لابرویر»                                           

 

 همه قُدقُد میکنند، اما کیست که هنوز بخواهد

خاموش در لانه بنشیند و تخم‌ها را بپرورد. «نیچه»

                                                

 

خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به

 دنبالش می‌رویم و وقتی متوقف می ماند به

 آن لگد می زنیم .«شاتوبریان»  

                                    

 

خوشبختی،فاصله این بدبختی تا

       بدبختی دیگراست. « چارلی چاپلین»

 


تا خم نشوید، کسی نمی تواند

سوارتان شود.  « مارتین لوتر کینگ»

 

............................................

                                               

 

پ. ن. ۱ (برای مخاطب خاص): شخصیت بعضی آدم‌ها مثل یک سری خطوط میخی است که کمتر کسی پی به حقایق وجودی آن ها می‌برد.

 

پ.ن .۲: بازهم چیزی که حالم را بد می کند. ترس از آینده که چه می شود؟؟

راستش از درس خواندن ....... هستم! کاش همان روزهای اول جزوه‌ها را سوزانیده بودم. آخ که چه وقتی سر هیچ و پوچ تلف کردم. چه عمری ؟!

چه بهای‌ برای این فلسفه های پوسیده و این یجوزو لایجوزهای بی مورد دادم .