ادامه مطلب
لینک ثابت
نوشته شده در ساعت 15:25  توسط مرجان
|
وقتی این را می گویم یک مرد نیمه مست آشفته با لگد می کوبد به میز کهنه ای که روش پر از بسته های قرص و لیوان لب پر شده ای که رد آب خشک شده توش هست. لیوان می شکند و مرد غضبناک برمی گردد به من نگاه می کند. نگاهی که توش یک حرف گل درشت شده : تف توی این زندگی... من هم تف توی زندگی هم می گویم هم حتی می اندازم اما تفی که من می گویم و می اندازم شبیه مال مرد نیست. مال من توش پذیرش هست. مال مرد نیست ... هر چه باشد مرد هنوز نیمه مست است و مرزهای خیال و واقعیت اش مثل مال من با خط کشی دقیق و صاف مرزبندی نشده.فکر کنم این مرد درونم را باید بال و پرش بدهم وگرنه از من جز انباشته ای از آرزوهای تو سری خورده چی می خواهد بماند ؟
حاضرم خرده ریزهای لیوان شکسته را جمع کنم. چایی دم کنم و همین طور که نگاهم را ازش می دزدم چایی هل دار بهش بدهم. براش یک شعر خوب بنویسم. یک کت جدید تنش کنم و پنجره ی خانه اش را باز کنم به سمتی که ابرها قلمبه قلمبه و سفید آسمان را مال خودشان بکنند و شکل تخیل مرد ...
پی نوشت
به گمانم بهتر است در این جا را تخته کنم و بروم جایی که نگاه های ناآشنا شرشان کم شده باشد. مصمم که شدم و جایی دست و پا کردم یک پست خصوصی می گذارم برای آشناها.
لینک ثابت
نوشته شده در ساعت 19:43  توسط مرجان
|
لینک ثابت
نوشته شده در ساعت 22:29  توسط مرجان
|
در سال هایی که جوان تر و به ناچار آسیب پذیرتر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزه مزه می کنم. وی گفت :
« هر وقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همه ی مردم مزایای تو رو نداشته ن.»
گتسبی بزرگ/ اسکات فیتز جرالد/ کریم امامی/ نشر نیلوفر
لینک ثابت
نوشته شده در ساعت 13:35  توسط مرجان
|
غروب گرم یکی از روزهای اول ژوئیه جوانی از اتاق کوچک خود که آن را از ساکنان پس کوچه ی «س.» اجاره کرده بود، به کوچه گام نهاد و آهسته با حالتی تردیدآمیز به سوی پل «ک.» روان شد.
جنایت و مکافات /داستا یوفسکی /مهری آهی /نشر خوارزمی
پی نوشت :
در بازخوانی لذت هست، به وِیژه اگر نگاهت به دنیا زمین تا آسمان عوض شده باشد.
لینک ثابت
نوشته شده در ساعت 0:18  توسط مرجان
|