ننوشتن هم یه نوع ریاضت است !!! ‏

.......................................

.......................................

.......................................

....................................... 

  

خیال می کردم سکوت بهترین وموثرترین دارو برای من خواهد بود. اما باور کنید که ننوشتن هم یه نوع ریاضت است !!! ‏

.

.

.

.

.

بگذارید از دفترهای سالخوردگی احمد رضا  بنویسم:

این بی نوایی و ترس مدام  و محض بر در خانه‌ی ما پرچم افراشته است و نمی‌خواهد خانه‌ی ما را ترک کند ما دعوتش نکرده بودیم ما صدایش نکرده بودیم و از پرچمش هم بیزار بودیم پس چرا آمد و چگونه آمد و از چه راهی آمد  و باز هم همه‌ی این پرسش‌ها برای همیشه بی جواب ماند.باز هم من  نمی دانم !!!  نمی دانم!!!

.

.

.

.

.

به راستی ما چرا باید سازگاری کنیم، سرما را در زمستان و گرما را در تابستان تحمل کنیم و در پاییز شاهد...... این روزها همه‌ی نشانی ها را گم کرده‌ا‌م؟! تو می‌دانی چرا ؟؟؟

.

.

.

.

.

هی ماهور با توام!!! استادت حکایت جالبی نقل کرده که : حکایت ما حکایت پرنده ایست که در قفس اسیر است. رهایی ندارد.هر چه خودت را به در و دیوار قفس بزنی خودت زخمی تر خواهی شد.... مطمئن باش که همیشه حق با حافظه: مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش...... 

.

 

 

پ. ن. : ۲۵ خرداد هم ماه گرفت !!! کارمون به جایی رسیده که ماه هم خودشو برامون می‌گیره ..... 

  

پ.ن . : کلمه‌ی انسان، کلمه‌ی شگفت انگیزی است .   

 

  

پ. ن : هی مخاطب خاص آره با خودتم با تو ؛ تویی که الهه‌ی گمشده ات را در تارنمای من نتونستی بیابی!!! می خوندمت !!!! اوضاع همیشه آن طوری که ما می‌خواهیم پیش نمیرود. نمی دانم اگر رویاها مثل اسب بودند، فقرا نیز می توانستند سوار آن شوند .

.

.