عنوان و چكيده‌ي پايان‌نامه

عنوان پايان‌نامه‌ي اين‌جانب در دوره‌ي دكترا اين است:

جايگاه و كاركرد نخبگان كرد در دولت مركزي ايران، تبيين مقايسه‌اي دوره‌هاي صفويه و قاجار

چكيده‌ي اين پايان‌نامه در ادامه مي‌آيد:

از مهم‌ترين مسائل تاريخ ايران، روابط ايلات و نخبگان مناطق مختلف كشور با دولت مركزي است. اين رساله به‌روش تاريخي در پي پاسخ‌گويي به اين پرسش است كه نخبگان كُرد اعم از شيعه و سني، در دو دوره‌ي صفويه و قاجار تا چه جايگاهي در دولت مركزي ارتقا يافته و كاركرد آن‌ها چه نسبتي با اهداف و منافع كشور و حاكميت داشته است.

نتايج پژوهش نشان مي‌دهد در دو دوره‌ي مذكور، از نظر قومي، مانعي نهادينه بر سر راه ارتقاي  نخبگان كُرد در مراتب اداري و سياسي دولت مركزي ايران وجود نداشته و دولت‌مردان كُرد تا عالي‌ترين مراتب قدرت، از جمله صدارت، بالا رفته‌اند.

در اين تحقيق، رويكردهاي دو دولت درباره‌ي اهل‌سُنَّت ذيل چهار عنوانِ تقابل، تكفير، تبعيض و اعتدال دسته‌بندي و چنين برداشت شده كه سه رويكرد نخست در دوره‌ي صفويه نمود بيش‌تري داشته و رويكرد اعتدال در دوره‌ي قاجار بيش از دوره‌ي صفوي مورد توجه دولت مركزي قرار گرفته و در نتيجه از نظر مذهبي، حضور و ارتقاي نخبگان كُرد اهل‌سنت در حاكميت دوره‌ي قاجار، با موانع كم‌تري روبه‌رو بوده است. رويكرد تقابل‌محور صفويه نسبت به اهل‌سنت از مهم‌ترين موانع ارتقاي نخبگان كرد سني‌مذهب به‌شمار مي‌رود.

كاركرد نخبگان كرد در اين پژوهش ذيل عنوان‌هاي چهارگانه‌ي دفاع از تماميت ارضي، مديريت بحران، اصلاح و آباداني و روابط خارجي احصا و دسته‌بندي شده و يافته‌هاي تحقيق نشان مي‌دهد كه حضور و ايفاي نقش نخبگان كرد محدود به عرصه‌ي خاصي نبوده و بخش‌هاي گوناگون سياسي، نظامي، اقتصادي، اجتماعي و عمراني را در بر مي‌گرفته است.

از قرائن تاريخي چنين استنباط مي‌شود كه برآيند نهايي كاركرد نخبگان كُرد، اعم از شيعه و سني، در مسير حفظ تماميت ارضي، تأمين منافع و تحكيم هويت ملي و تعقيب اهداف دولت مركزي ايران بوده و تعلقات و انگيزه‌هاي قومي در شكل‌گيري و جهت‌دهي كنش و كاركرد نخبگان كرد تأثيري تعيين‌كننده نداشته است.

در مجموع، نتايج تحقيق گوياي آن است كه در تبيين تعامل تاريخي دولت مركزي ايران و جامعه‌ي كرد، تحليل‌هاي يك‌سويه كه متضمن ايراد اتهام جدايي‌طلبي يا انحصارطلبي به يكي از طرفين است، برخوردار از پشتوانه‌ي پژوهشي نبوده و همراهي نخبگان جامعه‌ي كُرد، به‌عنوان يكي از اقوام ايراني با دولت مركزي و جامعه‌ي ايران، واقعيتي است تاريخي و در صورت رفع برخي موانع و تمهيد مقدمات، به‌ويژه در موضوع تعامل با اهل‌سنت، در شرايط امروزي نيز بيش از پيش عينيتي آشكار خواهد يافت.

ميان آگاهي تاريخي و مسئوليت سياسي،اجتماعي!

 

آن‌كه مي‌گويد انقلاب اسلامي ادامه‌ي راه شاه‌اسماعيل صفوي است،

يا شاه‌اسماعيل و صفويه را نشناخته؛

يا به مطالعه در انقلاب اسلامي نپرداخته؛

يا تفسير او از اين دو با روح صفويه و انقلاب اسلامي در تعارض است.

 

آن‌كه مي‌گويد شاه‌اسماعيل و صفويه در پي عدالت بودند،

يا سرگذشت شاهان صفوي را نخوانده؛

يا معناي حقيقي عدالت را درنيافته؛

يا آگاهانه به عوام‌فريبي پرداخته!

 

اما اگر قرار است شاه‌اسماعيل صفوي الگوي سياست و حكومت و مذهب در اين سرزمين باشد،

بايد به‌شدت نگران اين كشور و انقلاب بود و ترسيد و بر خود لرزيد كه اين،

انحرافي است بزرگ!

و بازگشتي است زيان‌بار!

و فاجعه‌اي است آشكار!

 

قابل توجه اهالي محترم تاريخ!

گويا خارج از كلاس درس، بحث صفويه داغ‌تر است!

 

ميان تاريخ و سياست 3


سياستي كه بر پشتوانه‌اي از تاريخ استوار نيست؛

سازنده نيست،

 و ماندگار نيست؛

    و استوار نيست!


گفتگو با «روشنا» و نكاتي چند!


به یک موضوع یا یک شخصیت تاریخی می‌توان از دیدگاه‌های گوناگون نگریست. صرف این که مورخ یا محقق چه دیدگاهی دارد، قابل نقد و اعتراض نیست اما روش و چگونگی رسیدن به یک دیدگاه و استنتاج تاریخی از حیث انطباق با چارچوب های علمی تحقیق در تاریخ و میزان تسلط بر منابع قابل بررسی است.

بنابراین نمی‌توان به جلال آل‌احمد یا دیگری اعتراض کرد که چرا این دیدگاه را داری؟

اما می‌توان مقدمات و مبانی او را برای رسیدن به این دیدگاه مورد نقد و تجزیه و تحلیل قرار داد.

جلال آل‌احمد به یک جنبه از شخصیت شیخ فضل‌الله نوری توجه کرده و شما به جنبه یا جنبه‌های دیگر، بعید نیست آن‌چه شما گفته‌اید جلال نیز از آن بی‌اطلاع نبوده اما تأکید بر این جنبه را دارای اهمیت بیشتری می‌دانسته است.

اتفاقا تاریخ یعنی همین!

یعنی گفتگویی بی‌پایان میان گذشته و حال!

و ميان نویسنده و خواننده!

و ميان شاگردان و مفسران تاريخ!

از لابه‌لای همین گفتگوها و دیدگاه‌های متفاوت و گاه متضاد، اغلب نکات تازه‌ای روشن می‌شود.

این‌که ما معتقد باشیم تاریخ به‌خودی خود دارای یک روح حقیقت‌جو و متکامل است، هرگز به این معنا نیست که در پی تبرئه‌ی مورخان و نویسندگانی باشیم که غيرمسئولانه بدیهیات و واقعیت‌های روشن را انکار یا پنهان می‌کنند، به‌عکس، رفتار این دسته از مورخان را در تضاد آشکار با روح و مسیر کلی تاریخ ارزیابی می کنیم.

مورخ از یک سو وظیفه‌ای دارد و آن حداکثر تلاش برای رسیدن به نتیجه و فرضیه‌ای روشن و راه‌گشا در باب موضوعی است که محور تحقیق قرار گرفته است.

از سوی دیگر برای انجام این وظیفه ابزارها و امکانات و در عین حال محدودیت‌هایی دارد. با توجه به همه‌ی جوانب، هرگاه مورخ و محقق تاریخ همه‌ی تلاش خود را برای دست‌یابی به نتیجه به‌کار بندد، وظیفه‌ی خود را انجام داده و این‌که به چه برداشتی رسیده یا چه کسی از استنتاج او رضایت داشته یا نداشته، در اصل کار او دخیل نیست و تلاش او را زیر سوال نمی‌برد.

محقق تاریخ به تشخیص خود عمل می‌کند، در انتخاب موضوع و در ارزیابی و ارائه ی فرضیه، آن‌گونه که شما انجام داده‌اید. برداشت شما این است که درباره‌ی یک یا چند موضوع یا شخصیت تاریخی نیاز به تحقیق و تألیف و توجه بیشتری احساس می‌شود و بر پایه ی همین تشخیص، به مطالعه و جمع‌آوری و تحقیق پرداخته‌ و نتایج آن را در وبلاگ خود منتشر ساخته‌اید.

بنده به عنوان یک خواننده نمی‌توانم به دیدگاه شما اعتراض داشته باشم اما می‌توانم مقدمات و مبانی روش کار شما را در چارچوب روش تحقیق در تاریخ مورد ارزیابی و نقد قرار دهم و اگر به این نتیجه رسیدم که شما بر اساس اصول علمی تاریخ حرکت نکرده اید، اعتراض خود را بیان کنم.

این که محقق، نوعی استقلال برای تاریخ و روح تاریخ قائل باشد، در چگونگی کار علمی او تأثیر منفی نخواهد داشت و به این معنا نیست که نوعی جبر بر تاریخ حاکم است و مورخ و محقق هیچ کاره!

اتفاقا به‌عکس اگر چنین بود، هرگز من و شما برای مطالعه و دریافت درستی از تاریخ تلاش نمی‌کردیم و خود را به‌زحمت نمی‌انداختیم و هرگز چنین گفتگویی صورت نمی‌گرفت و با وجود اختلاف در دیدگاه‌ها و برداشت‌ها این همراهی موثر و سازنده پدید نمی‌آمد.

در هر حالت و صورت، مورخ و محقق وظیفه‌ی خود را باید انجام دهد و هیچ باور و اندیشه‌ای نمی تواند توجیه کننده‌ی انفعال و شانه خالی کردن او از انجام تمام و کمال وظیفه‌اش شود.

نکات مهم از نظر بنده این است که:

نخست، تنوع و تکثر دیدگاه‌های تاریخی را مشروط به رعایت چارچوب‌های علمی در تحقیق تاریخی می‌توان و باید پذیرفت.

دوم، مورخ و محقق تاریخ، در چارچوب اصول علمي، بايد در تشخیص و استنتاج، آزاد و بدون محدودیت باشد.

سوم، در تاریخ، وحی منزل وجود ندارد و پژوهش‌های تازه می‌تواند اعتبار نتایج و مشهورات گذشته را زیر سوال ببرد.

چهارم، نوع دیدگاه یک محقق نمی‌تواند محل مناقشه باشد.

پنجم، صرف موافقت یا مخالفت حاکمیت با یک موضوع یا یک دیدگاه تاریخی، نمی‌تواند زمینه و دلیلی برای اثبات یا رد درستی یا نادرستی آن دیدگاه و استنتاج باشد.

ششم و مهم‌تر از همه این‌که گفتگو میان شاگردان و راویان و مفسران تاریخ می‌تواند تا بی‌نهایت و البته به‌گونه‌ای سازنده استمرار یابد.

 

 

براي «روشنا» جستجوگر دردآشنا: من نگران تاريخ نيستم!

 

من از آن منظر كه تو نگريسته‌اي، نگران راويان و مفسران تاريخ نيستم!

راوي، نه سازنده‌ي تاريخ است و نه نماينده‌ي آن!

در بهترين حالت، راوي، بازتابي از پرتو تاريخ را بر خويشتن خويش به من و تو مي‌نماياند!

و در هر حال، خود نيز بخشي از تاريخ است!

و مشمول داوري آن!

و مگر امروز وقتي سخن از مورخ درباري و مورخ راست‌گو و امثال آن به‌ميان مي‌آيد،

جز برآمده از داوري تاريخ است؟!

تو كه اهل تاريخي،

بهتر از من مي‌داني و مي‌شناسيي؛

چندوچون حكايت تاريخ پرفراز و فرود اين سرزمين؛

و راويان و ناقلان آن را!

نمونه‌اي روشن‌تر از اميركبير كدام است؟

اميركبير را كه كشتند، كدام منبع و راوي، حقيقت را نوشت؟!

جز يك تن!

كه آن نيز گرفتار سانسور و دچار حذف و طرد شد!

و امروز،

كدام كودك دبستان‌رفته و نرفته‌اي را مي‌شناسي،

كه اميركبير را نشناسد و داستان باغ فين را نداند؟

تاريخ، حقيقتي است جاري و ساري،

اسير راوي و مفسر و نويسنده و خواننده نيست!

دربند راست و دروغ و كم و زياد اين و آن نيست!

برايش اهميتي ندارد آن را واقعيت بدانند يا موهوم!

دير يا زود خود را مي‌نماياند!

و صدالبته همه‌ي اين‌ها دليل آن نمي‌شود كه اهالي تاريخ،

نخست ميان خود؛

و آن‌گاه ميان خود و ديگران،

بر پايه‌ي مشتركات و مباني اصيل و انكارناپذير تاريخ،

گفتگويي منطقي و تعاملي سازنده را سامان ندهند و به انجام نرسانند!

در غياب چنين گفتگويي،

جز بر روايت‌هاي بي‌پايه و داوري‌هاي خودخواهانه و تفسيرهاي بي‌مايه،

افزوده نخواهد شد!

و اين همان چيزي است كه اگر از نوشته‌هاي تو درست برداشت كرده باشم،

به‌درستي آن را موهومات خوانده‌اي!

آن‌گونه كه تو هستي،

من نگران تاريخ نيستم!

نگراني من از منظري ديگر است!

من نگران ناتواني شاگردان و راويان و مفسران تاريخ در سامان‌دهي گفتگويي ساده و منطقي‌ام!

من نگران تاريخ نيستم!

من نگران داوري تاريخ درباره‌ي شاگردان و راويان تاريخ‌ام!

 

 

نخستين مقاله‌ي علمي‌پژوهشي من

 

جايگاه و كاركرد خاندان دُنبُلي در تاريخ ايران، صفويه تا قاجار، عنوان مقاله‌‌اي است كه به‌تازگي در مجله‌ي علمي‌پژوهشي پژوهش‌هاي تاريخي دانشكده‌ي ادبيات و علوم انساني دانشگاه اصفهان منتشر شده است.

خاندان دُنبُلي از جمله خاندان‌هاي سرشناس كرد است و در منطقه‌ي خوي و تبريز حكومت مي‌كرده است. شخصيت‌هاي برجسته‌اي از اين خاندان در عرصه‌هاي سياسي و فرهنگي و اجتماعي ايفاي نقش كرده و آثار ارزش‌مندي از خود به‌جاي گذاشته‌اند.

اين مقاله كه در واقع بخشي از پايان‌نامه‌ي بنده  نيز به‌شمار مي‌رود، بر اين نكته تأكيد مي‌كند كه برخلاف برخي ديدگاه‌هايي كه مبتني بر پشتوانه‌ي استواري از واقعيت‌هاي تاريخي نيستند، قوم كرد در تاريخ پرفراز و فرود اين مرزوبوم نه تنها در پي واگرايي و تجزيه‌طلبي نبوده بلكه به‌عكس نقشي اساسي و انكارناپذير در تثبيت و تحكيم تماميت ارضي و منافع ملي كشور ايفا كرده است.

 

علاقه‌مندان مي‌توانند متن كامل مقاله را در ادامه‌ي مطلب مطالعه كنند.

پي‌نوشت: عنوان پايان‌نامه‌ي بنده اين است: جايگاه و كاركرد نخبگان كرد در دولت مركزي، صفويه و قاجار

  

ادامه نوشته

ميان تاريخ و سياست 2

 

هرگاه دولت‌مردان و سياست‌مداران مي‌دانستند تاريخ در داوري نسبت به گفتار و رفتار ايشان،

 چه‌مايه نكته‌‌سنج و دقيق و بي‌رحم است،

جز با ‌تأمل فراوان و دقت بي‌پايان سخني بر زبان نمي‌آوردند و

واژه‌اي بر صفحه‌ي كاغذ نمي‌نگاشتند و

قدم از قدم برنمي‌داشتند!

 

میان تاریخ و سیاست

 

سياست‌مداراني كه با تاريخ بيگانه‌اند و از آن بي‌اطلاع و به آن بي‌اعتنا،

كودكاني رشدنايافته را مي‌مانند كه گفتار و رفتار ناپخته و ناسنجيده‌شان،

بازتابي دووجهي از مضحكه و افسوس در بلنداي تاريخ و ميان نسل امروز و فردا خواهد يافت.

  

به کجا چنین شتابان!

گفتند ملت‌هاي عرب محدوديت در اطلاع‌رساني را نمي‌پذيرند!

اگر به‌جاي ملت‌هاي عرب، واژه‌ي انسان را جايگزين مي‌كردند، جمله بسيار زيباتر و جامع‌تر مي‌شد!

ملت ايران هم بخشي از جامعه‌ي بزرگ انساني است!

قطعاً اگر شخصيت و پيشينه و فرهنگ و تاريخ و تمدني براي ايران و ايراني قائل باشيم، كه هستيم، نمي‌توانيم قاعده‌ي نپذيرفتن محدوديت در اطلاع‌رساني را ويژه‌ي ملت‌هاي عرب بدانيم!

دنياي عرب چه نيازي به دل ‌سوزاندن ما دارد؟ آن‌ها دست‌كم در عرصه‌ي رسانه‌اي اوضاع مناسبي دارند!

بهتر نيست به‌جاي غصه خوردن براي ملت‌هاي عرب، براي ملت و جوانان و فرهيختگان و دانشجويان و نخبگان سرزمين خودمان نگران باشيم؟

بهتر نيست فكري به‌حال وضع اسف‌بار كميت و كيفيت و سرعت اينترنت در كشورمان كنيم تا از اين حيث در رديف ضعيف‌ترين كشورهاي دنيا قرار نگيريم؟

بهتر نيست محدوديت در اطلاع‌رساني را كاهش دهيم تا روزبه‌روز بر موج گرايش به رسانه‌هايي كه آسيب‌هاي‌شان را بيشتر از فرصت‌هاي‌شان مي‌دانيم، افزوده نشود؟

بهتر نيست در اطلاع‌رساني براي مخاطب، شخصيت و شعور و قدرت تحليل و انديشه‌اي قائل شويم و او را كودكي نپنداريم كه پيوسته نيازمند نصيحت و موعظه و تهديد و خط و نشان كشيدن است؟‌

بهتر نيست دست‌كم آداب سخن‌وري و حداقل‌هاي اخلاقي و حقوق ديگران را رعايت كنيم و رسانه‌اي عمومي را تا سطح جايگاهي براي زير پا گذاشتن اصول اخلاقي و اهانت و تحقير ديگران و تضييع حقوق و حيثيت آنان تنزل ندهيم؟

شايد پيش‌فرض‌هاي ما مشكل دارد!

شايد شناخت و تصور ما از جامعه و مردم ايران، بر مباني تاريخي و جامعه‌شناختي درستي استوار نيست!

شايد هم حكايت يك بام و دو هواست!

شايد مخاطب ايراني را كم‌توقع يا ساده‌لوح فرض كرده‌ايم كه با چند برنامه‌ي پيش پاافتاده و ضعيف و نامتناسب با شأن فرهنگ و تاريخ ايران و ايراني، راضي مي‌شود و اعتراضي نمي‌كند و حتي تعريف و تمجيد هم مي‌كند و پيامك مي‌فرستد كه برنامه‌ي شما در طول سي سال گذشته بهترين بوده است!

شبكه‌هاي استاني را راه‌اندازي كرديم كه فرهنگ و زبان و ادبيات و آداب و رسوم هر استان و منطقه از كشور را زنده نگاه داريم و ارج نهيم و پاس داريم و گسترش دهيم اما گمان نمي‌كنم امروز نام شبكه‌ي استاني چندان بامسمّا باشد! برنامه‌هاي مشابه و كليشه‌اي جاي توجه عميق به ويژگي‌هاي استاني را گرفته و حركتي جدي در مسير تقويت فرهنگ و زبان و لهجه و ادبيات محلي به‌چشم نمي‌خورد!

سبب چيست؟

آيا مطالبه‌اي براي توجه به زبان و ادبيات اقوام گوناگون ايراني وجود ندارد؟!

يا رسانه‌هاي ما برنامه و سياستي روشن ندارند!

و يا اين مقوله هم در ذيل نگاه بدبينانه و تهديدمحور قرار گرفته است؟

دست‌كم درباره‌ي زبان و فرهنگ و ادبيات كردي، به‌عنوان يكي از زبان‌ها و فرهنگ‌هاي حوزه‌ي تمدني ايران بزرگ، مي‌توانم ادعا كنم محروم كردن جامعه‌ي ايراني از اين ذخيره‌ي ارزش‌مند زياني است جبران‌ناپذير و لطمه‌اي است بزرگ!

كدام بخش از فرهنگ و ادبيات و آداب اقوام ايراني در برنامه‌هاي سراسري و در چه سطحي از كميت و كيفيت بازتاب دارد؟ آيا اگر كسي از مشاهده‌ي برنامه‌هاي تلويزيون اين‌گونه برداشت كند كه زبان‌ها و لهجه‌هاي گوناگون و رنگين و شيرين ايراني جايگاه روشني ندارند، نبايد حق را به او بدهيم؟

اين‌كه راه‌اندازي شبكه‌هاي غيردولتي تاكنون عملي نشده يك معنايش بي‌اعتمادي و بدبيني به شهروندان و نداشتن شناخت لازم و كافي از پشتوانه‌ي فرهنگ‌ساز اين ملت است!

تصميم‌گيري در فضاي بدبيني، برنامه‌ريزي براي امروز بدون توجه به ديروز و نگاه به فردا، سياست‌گزاري بدون عنايت به پشتوانه‌ي عظيم فرهنگي و تاريخي هزاران ساله‌ي اين سرزمين كه ديده و انديشه‌‌ي فرهيختگان جامعه‌ي بشري را مجذوب خويش ساخته، جز به بن‌بستي نااميدكننده و تكرار يأس‌آور مكررات و سرخوردگي و بريدن از اصول و ريشه‌ها و از دست دادن توان رقابت و اثرگذاري در جامعه‌ي بشري، راه به جايي نخواهد برد!

شايد تصور مي‌كنيم مخاطب ايراني نيازي به دريافت اطلاعات از رسانه‌هاي گوناگون و متنوع دنيا ندارد! همان تحليل سياسي تلويزيون براي هدايت و جلوگيري از گمراهي او كافي است!

سايت‌ها و وبلاگ‌ها يكي پس از ديگري بسته مي‌شوند، يعني ما نيازي به ارتباط با دنيا و حتي احتياجي به سخن گفتن بين خودمان نداريم!

يعني خيلي‌ها حق گفتن و نوشتن و خواندن و شنيدن و تبادل نظر و تجزيه و تحليل ندارند!

چند سايت مشخص براي هدايت خلق‌الله كافي است!

خدا رحمت كند شهيد مظلوم بهشتي را، معتقد بود جوان اين كشور بايد در عالي‌ترين سطح، قدرت تحليل مسائل اجتماعي و سياسي داشته باشد!

پيش‌فرض اين سخن چيست؟ يعني جوان ما اين توان و درك را دارد كه سخنان و ديدگاه‌هاي گوناگون را بشنود و بخواند و تشخيص دهد!

ملزومات تحقق اين ديدگاه چيست؟ دسترسي به سطح معقول و قابل قبولي از اطلاعات و ديدگاه‌هاي مختلف و متفاوت و متضاد!

چه كسي مي‌تواند ادعا كند حركت امروز ما در مسير تحقق چنين ديدگاهي است؟

مخاطب ايراني چه نيازي به آزادي در اطلاع‌رساني دارد؟ هگمتانه و تخت‌جمشيد و تيسفون و تخت‌سليمان و نقش‌جهان و قنات و بادگير و فارابي و بيروني و ابن‌سينا و حافظ و ملاصدرا و اميركبير و حسابي و سميعي به نام همين ملتي نوشته شده كه امروز خواسته يا ناخواسته شعور و شخصيت آن‌ را ناديده مي‌گيريم!

كدام كشور را سراغ داريد كه تعداد شبكه‌هاي راديويي و تلويزيوني‌اش از ما كم‌تر باشد؟ با اين پيش‌فرض كه ما هزاران سال تاريخ و تمدن داريم، اين مقايسه را انجام دهيد!

اين كه در عرصه‌ي برنامه‌سازي و توليد آثار و محصولات فرهنگي و ادبي براي كودكان، در رديف برجسته‌گان نباشيم، افتخاري به‌شمار نمي‌رود! اگر قرار است فرهنگ ايران و انقلاب گسترش يابد و اثر گذارد، چه راهي بهتر و ماندگارتر از برنامه‌سازي رسانه‌اي براي كودكان! آيا شبكه‌اي ويژه‌ي كودكان داريم؟ يا همان برنامه‌هاي نيم‌بند كودك در شبكه‌هاي موجود نيز، گفتگومحور و نصيحت‌محور و كليشه‌اي و كم‌اثر است؟

هنر بزرگ اين ملت در طول تاريخ اين بوده كه اولاً براي سلطه و ستم بر ديگران، شمشيرزن خوبي نبوده و در ثاني شمشير متجاوزان را در ابتدا شكسته و آن‌گاه از تكه‌هاي آن، قلم‌هاي زيبا ساخته و تصويري ماندگار از خود پرداخته و استعداد كم‌نظيرش را در تبديل شمشير به قلم در بالاترين سطح به نمايش گذاشته!

با چه زباني بگوييم كه اوضاع امروز، در شأن اين ملت نيست!

شايد از بس تكرار كرده‌اند، باورمان شده كه ابن‌سينا و مولانا هيچ‌يك به حوزه‌ي فرهنگ و تمدن ايراني تعلق نداشته‌اند و اين مفهوم را به بياني ديگر القا كرديم و گفتيم كه چرا پس از هزار سال هنوز سايه‌ي ابن‌سينا بر سر اين ملت سنگيني مي‌كند و چنين لاف زديم كه بهتر از ابن‌سينا پرورش مي‌دهيم! و روشن است كه چنين گزافه‌ي عوام‌فريبانه‌اي هيچ مخاطب منطقي و خردمندي را نخواهد فريفت، چه در اين روزگار كه دانشجوي معمولي‌مان را هم نمي‌توانيم از مهاجرت و ترك ديار بازداريم، به‌هيچ‌روي اجازه نداريم درباره‌ي امثال ابن‌سينا سخن بگوييم!

فرض كه مشهدي برادر رفيق هوگوچاوز به‌خاطر مشتي دلار، چند روزي مجيز ما را گفت و با خواهش و التماس دل قذافي را هم به‌دست آورديم، چه سود! وقتي جوان ايراني از اين كشور به آن كشور به‌دنبال اردوگاه و پناهندگي مي‌گردد! كدام كشور را سراغ داريد كه چند جوان ايراني به آن پناهنده نشده باشند؟ اين دردي است جان‌كاه و ننگي است بزرگ براي ملتي كه روزگاري شاعرانش سرزمين هندوستان را تسخير كرده بودند و آثار و كتاب‌هاي علمي و پزشكي دانشمندانش در دانشگاه‌هاي اروپا تدريس مي‌شد و انقلابش بزرگ‌ترين پديده‌ي سياسي قرن بيستم لقب گرفت!

دعوا بر سر تعصب ملي و نژادي و قومي نيست! سخن آن است كه هيچ ديدگاهي را نمي‌توان پذيرفت كه با پيشينه‌ي فرهنگ و تمدن اين سرزمين ناسازگار باشد و شأن اين ملت را فروكاهد! دستورزبان عربي را ايرانيان نوشتند، در اداره‌ي ديوان‌سالاري بني‌اميه و بني‌عباس، ايرانيان نقش اصلي داشتند، از شش كتاب اصلي حديث اهل‌سنت(صحاح سته) اكثر آن‌ها را ايرانيان نوشتند! امپراتوري گسترده‌ي سلجوقي را ايرانيان اداره مي‌كردند! زبان دربار عثماني و دربار هندوستان فارسي بود! فرهنگ خشن و خونريز مغولان و تيموريان را ايرانيان متحول ساختند و شمشيرهاي‌شان را شكستند و از آن قلم ساختند و زيباترين آثار هنري و معماري را به يادگار گذاشتند! درباره‌ي برخي شهرهاي عرب‌نشين امروز در متون اصلي تاريخي به‌صراحت آمده كه «غالب كلام اهلها بالفارسيه»! حافظ را كه حتماً خوانده‌ايد:

به شعر حافظ شيراز مي‌رقصند و مي‌نازند                      سيه‌چشمان كشميري و تركان سمرقندي!

شعر جاودان سعدي هنوز بر سردر سازمان ملل مي‌درخشد!

از چه مي‌ترسيم؟

نگران چه هستيم؟

اين ملت در سابقه‌ي تاريخي خود نشان داده كه در آزادترين فضاي فكري و سياسي و اجتماعي، بهترين و منطقي‌ترين راه را برگزيده است!

بگذاريد و اجازه دهيد اين ملت، فضايي و جامعه‌اي متناسب با شأن و پيشينه‌اش داشته باشد!

بگذاريد سعدي و حافظ بار ديگر از دل اين ملت بجوشد و رويش كند و اين قند پارسي، سرشارتر و پربارتر از هميشه، بار ديگر نه تنها به بنگاله كه به سراسر جهان روان شود و دل و جان شيفتگان اين فرهنگ ناب را بنوازد و به‌وجد آورد.

غير اين، بي‌راهه‌اي است كه به ناكجاآباد نيز نخواهد رفت!

صداي پاي «قزلباش»يسم مي‌آيد!

دوستي مي‌گفت خسته نشدي از مطالعه‌ي كتاب‌هاي قديمي و ملال‌آور تاريخي!

گفتم مطالعه‌ي تاريخ خستگي ندارد، زجرآور، اين است كه انسان، تكرار فاجعه‌بار آن‌چه را در سرگذشت ديروز مي‌خواند، در رويدادهاي امروز ببيند.

درباره‌ي عملكرد صفويه در بعد مذهبی و سیاسی، تفسيرها و تحليل‌هاي فراوان، متفاوت و گاه متضادي عرضه شده و يكي از عميق‌ترين تحليل‌هايي كه آن را در آثار رهبر فرزانه‌ي انقلاب خوانده‌ام اين است كه صفويه با وجود ادعاي پاي‌بندي به تشيع و تبليغ بسيار در اين باره، اوج هنرشان اين بوده كه از منبر تشيع بالا رفته و به نام تشيع و به كام خود، آن‌چه خواسته‌اند، گفته‌اند و كرده‌اند.

در رفتار مذهبي و سياسي صفويه، بي‌حرمتي به جان و مال و حيثيت انسان، دروغ‌گويي، ترويج خرافه، سوءاستفاده از اعتقادات و سخن گفتن از موضع زور و تهديد و نه اقناع، غيرقابل انكار است.

شاه‌اسماعيل در جنگ با ازبك‌ها هنگامي كه فرمانده‌ي قواي ازبك كشته شد، گفت هر كه مريد من است تكه‌اي از بدن اين كشته را به دندان پاره كند و در چشم به‌هم زدني امر او اجرا شد و مريدان و قزلباشان قربه‌الي‌الله و الي اسماعيل تكه‌تكه‌اش كردند و كاسه‌ي سر آن مقتول نيز جام شراب اسماعيل شد.

شاه‌تهماسب كه برخي ظاهربينان از او به‌عنوان مقيّدترين و متديّن‌ترين شاه صفوي ياد كرده‌اند، با افتخار هرچه تمام‌تر از كشتارها و غارت‌ها و سوزاندن‌ها در سرزمين‌هاي اسلامي و غيراسلامي ياد مي‌كند و در روز روشن و با سوءاستفاده از باورهاي ديني جامعه، دروغ‌هاي بزرگ مي‌گويد.

در دوره‌ي ضعف و انحطاط صفويه، سستي و خرافه‌گرايي شديد در جامعه رواج يافته بود. در برابر حمله‌ي دشمن تنها به نذر و نياز و پختن آش نذري و رفتارهايي از اين دست روي مي‌آوردند.

اين روزها نشانه‌هاي نگران‌كننده‌اي از بازتوليد برخي رفتارهايي كه يادآور فرهنگ «قزلباش»يسم است، به‌چشم مي‌خورد.

سخنران مذهبي بر روي منبر و در حالي كه بالقوه ميليون‌ها انسان از طريق تلويزيون امكان ديدن او و شنيدن سخنانش را دارند، از تكه‌تكه كردن مخالفان و معترضان سخن مي‌گويد.

ديگري نيز ادب ديني را به معني نداشتن اعتراض و پرسش و سكوت محض مي‌داند و هر كه را پرسشي و سوالي و گونه‌اي كنجكاوي دارد، مشكوك و داراي مشكل اعتقادي و ديني معرفي مي‌كند.

ديگري كه در جايگاه بالاتري است به‌صراحت مي‌گويد كه نظام وظيفه ندارد همه را اقناع كند.

و برنامه‌ي مذهبی پخش زنده‌ي تلويزيون به حاجيه‌‌خانمي اختصاص مي‌يابد كه به ميليون‌ها مخاطب آموزش دهد كه راه مقابله با چشم‌زخم، دود كردن اسپند است.

به كجا مي‌رويم؟

اگر نظام وظيفه‌ي اقناع ندارد، اين وظيفه بر عهده‌ي چه كسي است و اصولاً مگر امكان دارد بدون اقناع، جامعه و كشور را مديريت كرد؟ تنها در صورتي مي‌توانيم قائل به ضرورت اقناع نباشيم كه بخواهيم به روش پليسي و نظامي اوضاع را كنترل كنيم.

كسي كه منطق دارد چه نياز كه مخالف و منتقد و معترض را تكه‌تكه كند؟

و به‌راستي آيا هر سكوت و اطاعت و همراهي مي‌تواند ناشي از معرفت و شناخت و اعتقاد باشد؟ روح كنجكاوي و پرسش‌گري را در جوان كشتن، يعني نابودي جامعه!

صدها سال است كه مردم اين سرزمين در شهر و روستا و دور و نزديك، براي مقابله با چشم‌زخم، اسپند دود مي‌كنند، با درست و نادرستش كاري ندارم، اگر درست است و پيشينه‌ي ديرين دارد و همگاني است، چه نيازي است كه با وجود هزارويك درد و مشكلي كه جامعه با آن مواجه است، برنامه‌ي زنده‌ي تلويزيون به ترويج آن اختصاص يابد و اگر نادرست است، وامصيبتا!

آن‌چه مايه‌ي نگراني است، انحراف از مباني و اصول معارف ناب اسلام و تشيّع و عرضه‌ي برداشت‌ها و سليقه‌هاي شخصي به‌عنوان باورهاي ديني به مخاطب است.

سخن گفتن از موضع تحكّم و تهديد و مخاطب را نادان انگاشتن و يك‌سويه داوري كردن و خود را عين دين دانستن و كلي‌گويي و آسمان و ريسمان را به هم بافتن و سوءاستفاده از اعتماد و باور ديني مخاطب و كاسه‌ي داغ‌تر از آش شدن، راه به جايي نخواهد برد.

اگر قرار باشد به‌هر علت و دليل و با هر توجيه و توضيح، در هر حادثه، خوني ريخته و عده‌اي كشته شوند، معلوم نيست اين قصّه سرانجامي نيكو داشته باشد.

اگر قرار باشد در عصر رسانه‌ها و ارتباطات، كه نبرد اصلي نه در عرصه‌ي نظامي و توپ و تانك و بمب هسته‌اي، كه در سرعت و ظرافت پيچيدگي اطلاع‌رساني و رويارويي رسانه‌هاي نوین است، صداوسيما با آن همه امكانات و كبكبه و دبدبه نتواند حتي در سطح ضعيف‌ترين رسانه‌هاي خارجي نيز در جلب و اقناع مخاطب اثرگذاري كند، بايد فاتحه‌ي خيلي چيزها را خواند.

عاشورا با جان و دل و پوست و خون اين مردم درآميخته و ساده‌لوحي است اگر كسي گمان كند مي‌تواند خدشه‌اي به آن وارد كند. اين را تاريخ و واقعيت‌هاي غيرقابل انكار مي‌گويد. عاشورا حتي ويژه‌ي شيعيان اين سرزمين هم نيست، اهل‌سنت نيز اعتقادي خالصانه به بزرگ‌داشت آن دارند و حتي غيرمسلمانان نيز احترامي شايان براي آن قائل‌اند.

تاريخ و تجربه و شناخت جامعه‌اي كه در آن زندگي مي‌كنيم به ما اين درس را مي‌دهد كه باورها و جريان‌هايي از سنخ ماركسيسم و امثال آن در اين سرزمين نه ريشه‌اي دارند براي پايداري و نه مايه‌اي براي ماندگاري و البته اين نبايد و نمي‌تواند موجد نوعي ساده‌انگاري و خوش‌خيالي شود چرا كه در زماني كه مبلغان و مروجان اعتقادات ديني نتوانند جامعه و به‌ويژه جوان و نوجوان را آن‌گونه كه بايد و شايد اقناع كنند، بايد منتظر و نگران رشد هر جريان فكري و اعتقادي و سياسي ديگر و از دست رفتن فرصت‌ها و زمينه‌ها و شكل گرفتن تهديدات بود.

بايد نگران بود! خيلي هم بايد نگران بود!

بايد نگران پرسش‌هاي بي‌پاسخ و ابهام‌هاي بي‌توضيح و انتقادها و اعتراض‌هاي بالفعل و بالقوه بود.

بايد نگران‌ برخی مدعیان طرفداری از ولايت بود كه امام گفت از ولايتي‌هاي حقيقي، بيشتر سنگ ولايت را به سينه مي‌زنند.

بايد نگران آن‌هايي بود كه دين و ولايت و مفاهيم اعتقادي و ارزش‌ها را سپر خود و پوششي براي پي‌جويي منافع و خواسته‌هاي حقير شخصي و دنيايي و باندي و ترويج تنگ‌نظري‌ها و كج‌فهمي‌هاي خود قرار داده‌اند.

بايد نگران‌ حزب‌اللهي‌نماهايي بود كه به گفته‌ي رهبر فرزانه‌ي انقلاب جز هيجان و داد و فرياد، هنر ديگري ندارند.

بايد نگران آن‌هايي بود كه گويا همه‌ي باورهاي ديني را در تهديد و ارعاب و تكفير و تفسيق خلاصه كرده و فهم سخيف و نگاه تنگ و كوتاه خود را به نام دين به‌خورد مردم مي‌دهند.

بايد نگران فراموش شدن اين ديدگاه امام بود كه مي‌خواست بشر به رشدي برسد كه مسلسل را به قلم تبديل كند.

بايد نگران آن‌هايي بود كه امام گفت توانايي اداره‌ي يك نانوايي را هم ندارند.

بايد نگران ناكارآمدي و ضعف برخي مديران و متوليان جامعه بود كه به پاي اسلام و انقلاب نوشته مي‌شود و روح يأس و نااميدي و روي‌گرداني را در جامعه حاكم مي‌كند.

بايد نگران ريزش‌هايي بود كه نقش امثال ما در آن بسيار است و رويش‌هايي كه سهم ما در آن اندك!

بايد نگران عربده‌هاي دل‌آزاري بود كه از سر ناداني و خودخواهي، بر طبل جنگ شيعه و سني مي‌كوبند.

بايد نگران جبهه نرفته‌ها و جبهه‌نديده‌ها و خون نداده‌ها و زجرنكشيده‌هايي بود كه امروز فريادهاي رياكارانه و گوش‌خراش‌شان جان‌هاي پاك خون‌داده‌ها و زجركشيده‌هاي حقيقي انقلاب و جنگ را مي‌آزارد.

بايد نگران جوان‌ها و نوجوان‌هايي بود كه باورها و معارف‌شان را نه از دانشمندان و علماي حقيقي كه از برخي مداحان بي‌مايه و كم‌تقيّد مي‌گيرند.

بايد نگران آن‌هايي بود كه امام فرياد زد روزي چشم باز مي‌كنيد و مي‌بينيد همه چيزتان را بر باد داده‌اند.

بايد نگران متحجراني بود كه هيچ دشمني به اندازه‌ي آن‌ها خون به دل امام نكرد.

بايد نگران فريادهاي «حيدر، حيدر» ي بود كه در و ديوار حسينيه‌ي جماران و دل و جان دل‌سوختگان را مي‌لرزاند.

بايد نگران بود؛

صداي پاي «قزلباش»يسم مي‌آيد!