گفتند ملتهاي عرب محدوديت در اطلاعرساني را نميپذيرند!
اگر بهجاي ملتهاي عرب، واژهي انسان را جايگزين ميكردند، جمله بسيار زيباتر و جامعتر ميشد!
ملت ايران هم بخشي از جامعهي بزرگ انساني است!
قطعاً اگر شخصيت و پيشينه و فرهنگ و تاريخ و تمدني براي ايران و ايراني قائل باشيم، كه هستيم، نميتوانيم قاعدهي نپذيرفتن محدوديت در اطلاعرساني را ويژهي ملتهاي عرب بدانيم!
دنياي عرب چه نيازي به دل سوزاندن ما دارد؟ آنها دستكم در عرصهي رسانهاي اوضاع مناسبي دارند!
بهتر نيست بهجاي غصه خوردن براي ملتهاي عرب، براي ملت و جوانان و فرهيختگان و دانشجويان و نخبگان سرزمين خودمان نگران باشيم؟
بهتر نيست فكري بهحال وضع اسفبار كميت و كيفيت و سرعت اينترنت در كشورمان كنيم تا از اين حيث در رديف ضعيفترين كشورهاي دنيا قرار نگيريم؟
بهتر نيست محدوديت در اطلاعرساني را كاهش دهيم تا روزبهروز بر موج گرايش به رسانههايي كه آسيبهايشان را بيشتر از فرصتهايشان ميدانيم، افزوده نشود؟
بهتر نيست در اطلاعرساني براي مخاطب، شخصيت و شعور و قدرت تحليل و انديشهاي قائل شويم و او را كودكي نپنداريم كه پيوسته نيازمند نصيحت و موعظه و تهديد و خط و نشان كشيدن است؟
بهتر نيست دستكم آداب سخنوري و حداقلهاي اخلاقي و حقوق ديگران را رعايت كنيم و رسانهاي عمومي را تا سطح جايگاهي براي زير پا گذاشتن اصول اخلاقي و اهانت و تحقير ديگران و تضييع حقوق و حيثيت آنان تنزل ندهيم؟
شايد پيشفرضهاي ما مشكل دارد!
شايد شناخت و تصور ما از جامعه و مردم ايران، بر مباني تاريخي و جامعهشناختي درستي استوار نيست!
شايد هم حكايت يك بام و دو هواست!
شايد مخاطب ايراني را كمتوقع يا سادهلوح فرض كردهايم كه با چند برنامهي پيش پاافتاده و ضعيف و نامتناسب با شأن فرهنگ و تاريخ ايران و ايراني، راضي ميشود و اعتراضي نميكند و حتي تعريف و تمجيد هم ميكند و پيامك ميفرستد كه برنامهي شما در طول سي سال گذشته بهترين بوده است!
شبكههاي استاني را راهاندازي كرديم كه فرهنگ و زبان و ادبيات و آداب و رسوم هر استان و منطقه از كشور را زنده نگاه داريم و ارج نهيم و پاس داريم و گسترش دهيم اما گمان نميكنم امروز نام شبكهي استاني چندان بامسمّا باشد! برنامههاي مشابه و كليشهاي جاي توجه عميق به ويژگيهاي استاني را گرفته و حركتي جدي در مسير تقويت فرهنگ و زبان و لهجه و ادبيات محلي بهچشم نميخورد!
سبب چيست؟
آيا مطالبهاي براي توجه به زبان و ادبيات اقوام گوناگون ايراني وجود ندارد؟!
يا رسانههاي ما برنامه و سياستي روشن ندارند!
و يا اين مقوله هم در ذيل نگاه بدبينانه و تهديدمحور قرار گرفته است؟
دستكم دربارهي زبان و فرهنگ و ادبيات كردي، بهعنوان يكي از زبانها و فرهنگهاي حوزهي تمدني ايران بزرگ، ميتوانم ادعا كنم محروم كردن جامعهي ايراني از اين ذخيرهي ارزشمند زياني است جبرانناپذير و لطمهاي است بزرگ!
كدام بخش از فرهنگ و ادبيات و آداب اقوام ايراني در برنامههاي سراسري و در چه سطحي از كميت و كيفيت بازتاب دارد؟ آيا اگر كسي از مشاهدهي برنامههاي تلويزيون اينگونه برداشت كند كه زبانها و لهجههاي گوناگون و رنگين و شيرين ايراني جايگاه روشني ندارند، نبايد حق را به او بدهيم؟
اينكه راهاندازي شبكههاي غيردولتي تاكنون عملي نشده يك معنايش بياعتمادي و بدبيني به شهروندان و نداشتن شناخت لازم و كافي از پشتوانهي فرهنگساز اين ملت است!
تصميمگيري در فضاي بدبيني، برنامهريزي براي امروز بدون توجه به ديروز و نگاه به فردا، سياستگزاري بدون عنايت به پشتوانهي عظيم فرهنگي و تاريخي هزاران سالهي اين سرزمين كه ديده و انديشهي فرهيختگان جامعهي بشري را مجذوب خويش ساخته، جز به بنبستي نااميدكننده و تكرار يأسآور مكررات و سرخوردگي و بريدن از اصول و ريشهها و از دست دادن توان رقابت و اثرگذاري در جامعهي بشري، راه به جايي نخواهد برد!
شايد تصور ميكنيم مخاطب ايراني نيازي به دريافت اطلاعات از رسانههاي گوناگون و متنوع دنيا ندارد! همان تحليل سياسي تلويزيون براي هدايت و جلوگيري از گمراهي او كافي است!
سايتها و وبلاگها يكي پس از ديگري بسته ميشوند، يعني ما نيازي به ارتباط با دنيا و حتي احتياجي به سخن گفتن بين خودمان نداريم!
يعني خيليها حق گفتن و نوشتن و خواندن و شنيدن و تبادل نظر و تجزيه و تحليل ندارند!
چند سايت مشخص براي هدايت خلقالله كافي است!
خدا رحمت كند شهيد مظلوم بهشتي را، معتقد بود جوان اين كشور بايد در عاليترين سطح، قدرت تحليل مسائل اجتماعي و سياسي داشته باشد!
پيشفرض اين سخن چيست؟ يعني جوان ما اين توان و درك را دارد كه سخنان و ديدگاههاي گوناگون را بشنود و بخواند و تشخيص دهد!
ملزومات تحقق اين ديدگاه چيست؟ دسترسي به سطح معقول و قابل قبولي از اطلاعات و ديدگاههاي مختلف و متفاوت و متضاد!
چه كسي ميتواند ادعا كند حركت امروز ما در مسير تحقق چنين ديدگاهي است؟
مخاطب ايراني چه نيازي به آزادي در اطلاعرساني دارد؟ هگمتانه و تختجمشيد و تيسفون و تختسليمان و نقشجهان و قنات و بادگير و فارابي و بيروني و ابنسينا و حافظ و ملاصدرا و اميركبير و حسابي و سميعي به نام همين ملتي نوشته شده كه امروز خواسته يا ناخواسته شعور و شخصيت آن را ناديده ميگيريم!
كدام كشور را سراغ داريد كه تعداد شبكههاي راديويي و تلويزيونياش از ما كمتر باشد؟ با اين پيشفرض كه ما هزاران سال تاريخ و تمدن داريم، اين مقايسه را انجام دهيد!
اين كه در عرصهي برنامهسازي و توليد آثار و محصولات فرهنگي و ادبي براي كودكان، در رديف برجستهگان نباشيم، افتخاري بهشمار نميرود! اگر قرار است فرهنگ ايران و انقلاب گسترش يابد و اثر گذارد، چه راهي بهتر و ماندگارتر از برنامهسازي رسانهاي براي كودكان! آيا شبكهاي ويژهي كودكان داريم؟ يا همان برنامههاي نيمبند كودك در شبكههاي موجود نيز، گفتگومحور و نصيحتمحور و كليشهاي و كماثر است؟
هنر بزرگ اين ملت در طول تاريخ اين بوده كه اولاً براي سلطه و ستم بر ديگران، شمشيرزن خوبي نبوده و در ثاني شمشير متجاوزان را در ابتدا شكسته و آنگاه از تكههاي آن، قلمهاي زيبا ساخته و تصويري ماندگار از خود پرداخته و استعداد كمنظيرش را در تبديل شمشير به قلم در بالاترين سطح به نمايش گذاشته!
با چه زباني بگوييم كه اوضاع امروز، در شأن اين ملت نيست!
شايد از بس تكرار كردهاند، باورمان شده كه ابنسينا و مولانا هيچيك به حوزهي فرهنگ و تمدن ايراني تعلق نداشتهاند و اين مفهوم را به بياني ديگر القا كرديم و گفتيم كه چرا پس از هزار سال هنوز سايهي ابنسينا بر سر اين ملت سنگيني ميكند و چنين لاف زديم كه بهتر از ابنسينا پرورش ميدهيم! و روشن است كه چنين گزافهي عوامفريبانهاي هيچ مخاطب منطقي و خردمندي را نخواهد فريفت، چه در اين روزگار كه دانشجوي معموليمان را هم نميتوانيم از مهاجرت و ترك ديار بازداريم، بههيچروي اجازه نداريم دربارهي امثال ابنسينا سخن بگوييم!
فرض كه مشهدي برادر رفيق هوگوچاوز بهخاطر مشتي دلار، چند روزي مجيز ما را گفت و با خواهش و التماس دل قذافي را هم بهدست آورديم، چه سود! وقتي جوان ايراني از اين كشور به آن كشور بهدنبال اردوگاه و پناهندگي ميگردد! كدام كشور را سراغ داريد كه چند جوان ايراني به آن پناهنده نشده باشند؟ اين دردي است جانكاه و ننگي است بزرگ براي ملتي كه روزگاري شاعرانش سرزمين هندوستان را تسخير كرده بودند و آثار و كتابهاي علمي و پزشكي دانشمندانش در دانشگاههاي اروپا تدريس ميشد و انقلابش بزرگترين پديدهي سياسي قرن بيستم لقب گرفت!
دعوا بر سر تعصب ملي و نژادي و قومي نيست! سخن آن است كه هيچ ديدگاهي را نميتوان پذيرفت كه با پيشينهي فرهنگ و تمدن اين سرزمين ناسازگار باشد و شأن اين ملت را فروكاهد! دستورزبان عربي را ايرانيان نوشتند، در ادارهي ديوانسالاري بنياميه و بنيعباس، ايرانيان نقش اصلي داشتند، از شش كتاب اصلي حديث اهلسنت(صحاح سته) اكثر آنها را ايرانيان نوشتند! امپراتوري گستردهي سلجوقي را ايرانيان اداره ميكردند! زبان دربار عثماني و دربار هندوستان فارسي بود! فرهنگ خشن و خونريز مغولان و تيموريان را ايرانيان متحول ساختند و شمشيرهايشان را شكستند و از آن قلم ساختند و زيباترين آثار هنري و معماري را به يادگار گذاشتند! دربارهي برخي شهرهاي عربنشين امروز در متون اصلي تاريخي بهصراحت آمده كه «غالب كلام اهلها بالفارسيه»! حافظ را كه حتماً خواندهايد:
به شعر حافظ شيراز ميرقصند و مينازند سيهچشمان كشميري و تركان سمرقندي!
شعر جاودان سعدي هنوز بر سردر سازمان ملل ميدرخشد!
از چه ميترسيم؟
نگران چه هستيم؟
اين ملت در سابقهي تاريخي خود نشان داده كه در آزادترين فضاي فكري و سياسي و اجتماعي، بهترين و منطقيترين راه را برگزيده است!
بگذاريد و اجازه دهيد اين ملت، فضايي و جامعهاي متناسب با شأن و پيشينهاش داشته باشد!
بگذاريد سعدي و حافظ بار ديگر از دل اين ملت بجوشد و رويش كند و اين قند پارسي، سرشارتر و پربارتر از هميشه، بار ديگر نه تنها به بنگاله كه به سراسر جهان روان شود و دل و جان شيفتگان اين فرهنگ ناب را بنوازد و بهوجد آورد.
غير اين، بيراههاي است كه به ناكجاآباد نيز نخواهد رفت!