طی یک نظرسنجی از دوستان عزیز سوال شده بود که چرا اصلاحات در ایران جواب نمیدهد ؟! یا به تعبیری موفق آمیز نیست؟! بعضی از دوستان لطف کردند و به این سوال پاسخ دادند . از تک تک این عزیزان تشکر و قدر دانی میکنم.از جمله : آقای دکتر مهدی فرهانی منفرد، سر کار خانم نرگس صفار ، سرکار خانم مرمر مشفقی ، آقای دکتر حسن حضرتی ، آقای حسین رهبریان ، آقای مهندس سید محمد مجابی ، سر کار خانم فاطمه رستمی و آقای دکتر عبدالرحیم قنوات .
دوستان عزیز ، در چند پست به پاسخ های این نظرسنجی که دوستان عزیزم لطف کردند و جواب دادند، پرداخته می شود . به امید ، ایرانی سربلند و آزاد....
پاسخ جناب آقای دکتر مهدی فرهانی منفرد :
چرا اصلاحات در ایران پیروز نمیشود ؟ تا زمانی که مفهوم دو کلمه برایم روشن نشود نمی توانم به این پرسش پاسخ دهم . کدام اصلاحات و کدام پیروزی ؟ این سوال ابعاد متنوعی دارد و از زوایای مختلفی می توان بدان پاسخ داد : علم سیاست ، جامعه شناسی ، مردم شناسی و تاریخ .
که ایلخانان برای تداوم تاراج خود، باید شرایطی فراهم آورند که چیزی برای تاراج کردن وجود داشته باشد . مراجعه به جامع التواریخ نشان می دهد که او اساسا در در پی ترفیه حال رعیت تازیک برای ترمیم خزانهی دخل است. این حرکت، البته به بهبود شرایط زندگی اجتماعی در طبقات متوسط شهر و فرودست روستایی منجر شد و رونق شهرها و روستاها و افزایش میزان امنیت اجتماعی و تولید اقتصادی را به دنبال داشت .
چنین اصلاحاتی که با هدف بازسازی قدرت حاکمیت مغولان و تداوم بخشیدن به حکومت ایلخانی انجام میپذیرفت به شکست انجامید. شکست یعنی چرا که در بعد سیاسی اگر چه به افزایش قدرت اشراف دیوانسالار ایرانی منجر شد، ولی چون طرح و برنامهای جدی نداشت، نتوانست شکافهای جدی سیاسی نظامی در حاکمیت مغولان را ترمیم کند و آنان را از سراشیبی سقوط برکشد. در بعد فرهنگی نیز اقدامات رشیدالدین فضلالله از جمله پدید آوردن ربع رشیدی و تشکیلات وابسته بدان نیز نتوانست دوام آورد. بسیاری از تلاشهای فرهنگی وزیر اصلاح طلب ایلخانان برای ایجاد سازگاری فرهنگی میان ایلخانان بیگانه با جامعه و فرهنگ ایرانی صورت گرفت که هدف اساسی آن افزودن بر عمر حاکمیت ایلخانان مغول بود و البته در این هدف شکست خورد.
اصلاحات عصر قاجار نیز اصلاحی از درون حاکمیت و به قصد تثبیت و تحکیم آن. درک جدی ایرانیان از واپس ماندگی حکومت قاجار نسبت به آنچه در جهان میگذرد، آنان را واداشت به ترمیم حکومت قاجار بپردازند. اصلاحات عباس میرزا که عمدتاً جنبهی نظامی داشت و در صدد بود واپس ماندگیهای نظامی ایران را جبران کند از همین دست اصلاحات بود. بعدها، اصلاحات میرزا تقی خان امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی نیز همین هدف را دنبال میکرد. همهی آنچه در دوران قاجار انجام شد و طراحان و مجریان آن، مأموران و صاحب منصبان و حکومتگران قاجار بودند با همین هدف صورت میگرفت. البته پارهای اصلاحات اجتماعی و فرهنگی نیز با اخداف غیر حکومتی صورت گرفت که هم اجتناب ناپذیر بود و هم به سبب پاره پاره بودن به نتجه ی محسوسی نیانجامید . نظریه پردازان این اصلاحات درون حاکمیتی، حکومتگران و یا متفکران نزدیک به آنان بودند. روشنفکران مستقل سکولار و یا دینی هم که در کنار این وجه غالب نظریه پردازان قرار میگرفتند اصلاحات سیاسی را هدف قرار داده بودند. نکتهی روشن در این نظریه پردازیها سیاسی بودن آن بود. گاهی نیز، این اصلاحات به هدف خود میرسید و حکومت را هم از بحران خارج میکرد و بر عمر آن میافزود. چنانکه در دوران قاجار دیدیم و بر عمر حکومت قاجاران افزود و نتجه بخش بود . میپذیرم که این اصلاحات درون حاکمیتی تأثیرات اجتماعی هم داشت. چاپ روزنامه، ترجمهی کتابها، رفتن محصلان ایرانی به خارج و دهها نمونه از این دست میتوانست در نهایت به افزایش آگاهی اجتماعی ایرانیان منجر شود و شد. ولی این تأثیرات اجتماعی کاملاً اجتناب ناپذیر و طبیعی بود. نوع دیگر اصلاحاتی که میتوانست در ایران پدید آید و هرگز رخ ننمود،اصلاحات اجتماعی بود. بالا بردن سطح سواد و فرهنگ مردم ایران و آشنا کردن آنان با اصول زندگی جدید. مدرنیته در ایران صرفاً در ابعاد سیاسی چهره نمود و در همان گستره محدود ماند. انتشار مطبوعات، ترجمهی کتابها و همهی این اصلاحات فرهنگی مخاطبان محدودی را هدف قرار میداد. آنان که میتوانستند بخوانند و بنویسند در همان گسترهی محدود خود باقی ماندند و تحولات در همان محدوده رخ میداد. اینها یا در پیرامون حکومت بودند و یا در طبقات بالای جامعه و اهدافشان تقریباً همان اهداف حکومتیان بود. اصلاحات در ایران همیشه اصلاحات نخبگی بوده است: نخبگان سیاسی، نخبگان فرهنگی، نخبگان اجتماعی و از این قبیل.
این طیف نخبه البته رفته رفته بیشتر شد. هر چه دامنهی مراکز آموزش همگانی گسترش یافت و آن هم البته بخشی از تأثیرات بیرونی همان اصلاحات درون حاکمیت بود، دایرهی این طیف نخبگان وسیع تر میشد. گسترش مدارس، دانشگاهها، مؤسسات پژوهش و مراکز فرهنگی گسترشی چشمگیر یافت و حلقهی محدودش گسترده تر شد. ولی موضوع همچنان به قوت خود باقی است:حتی که امروزه این طیف نخبه گسترش یافته است، آن دایره چقدر وسیعتر شده است؟ فقدان اصلاحات اجتماعی، سبب شد گسترش سواد و تحصیلات دانشگاهی در جامعهی ما ضرورتاً به معنای افزایش آگاهی اجتماعی و گسترش طیف متفکران اجتماعی نباشد. تحصیلکردهای که از درون یک جامعهی صد درصد سنتی تولید میشود، با خود رسوبات عوامی و عوامزدگی را به محیط نخبگی میآورد و این آفت در جامعهی امروز ما وجود دارد. ضرورتاً تمامی طیف گستردهی تحصیلکردگان دانشگاهی و نخبگان فرهنگی، سیاسی و اجتماعی امروز روشنفکرنیستند. ما جنبش اصلاح اجتماعی نداشته اییم . حاشیه بروم و بگویم روشنفکری ایران از همان آغاز امر با نوعی عوامزدگی و عوامفریبی عجین شده بود. شک ندارم که متفکرانی چون میرزا ملکم و میرزا حسین خان سپهسالار معنای درست مشروطه را میفهمیدند و تمایز اساسی آن را با مشروطهی دینی درمییافتند. ولی کوشیدند آن مشروطه را چنان رنگ و لعاب دینی بزنند که با معتقدات تودهی مردم ناسازگار نباشد و پیش برود. خلاصه کنم: من از منظر تاریخ به اصلاحات مینگرم و نه سیاست امروز. دربارهی امروز و مفهوم امروزین اصلاحات و اصلاح طلبی حرف نمیزنم؛ بلکه سیر تاریخی آن را مد نظر دارم و میگویم: اصلاحات در مفهوم نخستین آن در ایران شکست نخوردهاست. اصلاحات درون حاکمیتی به هدف خود دست یافته و از این منظر پیروز شده است، حتی اگر مردم از آن طرفی برنبسته باشند و البته بهای آن را پرداخته باشند.
اصلاحات اجتماعی یا نداشتهایم و یا آنچنان کم جان و کم رنگ و بیاثر بوده، که بود و نبودش تفاوتی نداشته است. این است که آن جامعهی هفتاد درصدی همیشه همیشهاثر گذار تر از آن اقلیت سی درصدی(بهجد در ذکر درصد آن مبالغه میکنم و دست بالا را میگیرم وگرنه شاید حتی در بهترین حالت بیش از پنج در صد نباشد!) بوده است و خواهد بود.
سلام الیما جان
تو رو خدا نظر کاملا کارشناسی من رو نگذاری تو پست وبلاگت
آبروریزی میشه ...
با سلام
جا دارد که در اینجا هم از شما خانم باقری و هم از آقای منفرد که توضیحات کاملی دادند تشکر ویژه داشته باشم .
به وبلاگ سر بزنید
سلام خانم باقری.
از من خواسته بودید که دلیل عدم موفقیت ایران در اصلاحات را بگویم.من هم با نظر اساتید و صاحبنظران محترم موافقم.اما چیزی که باید به آن توجه کرد،تعبیری است که ما از اصلاحات داریم.به نظر من اصلاحات در ایران از آ نرو جواب نمی دهد چون ما تعریفی درست از برخی اصصلاعات سیاسی نداریم وخیلی از این مفاهیم ریشه در دنیای غرب دارد.طرف صحبت من بیشتر اصلاحات دوره قاجار و به تبع آن دوران پهلوی است.ایران در این دوران با موجی از مفاهیم جدید نظیر مشروطه،قانون و ازجمله اصلاحات روبرو شد که با موازین خودی بیگانه بود.اصلاحات را اگر قرار باشد همان تعریف استاد ارجمند آقای دکتر فرهانی قرار دهیم،آن وقت می بینیم که روحیه ایرانی چندان با این اقدام موافق نبوده است.به طور کلی روحیه تسامح ایرانی همراه با طغیان و طوفان انقلاب عجین بوده است.به تعبیر بهتر،ایرانیان در مواجهه با تغییرات ابتدا موضع سکوت را برمی گزینند لیک این روحیه در گذر زمان تبدیل به کوه انقلاب می شود.بنابراین آنچه در جامعه ایران بیشتر کابرد دارد،انقلاب است نه اصلاحات.
موید باشید
بیخودی میگفت در پیش خدای
کای خدا آخر دری برمن گشای!
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این در بسته بود؟
منطق الطیر عطار
سلام الهه عزیز...اولا این نظر انقدر کامله که نظرات غیر تخصصی من رو نذاری بهتره لطفا..در ضمن یه جمله هم برای تاکید بگم: مشکل ایران و ایرانیها در شکست اصلاحات در هر زمانی این بود که هنوز بستر ا»اده نبوده به پیشواز اصلاحات رفتند و این یعنی زودتر ا موعد کاری کردن..ابتدا باید آماده شوند بعد! اما ما هنوز همان اشتباها را میکنیم.