بارها میخواستم بنویسم و صفحه را باز میکردم،اما دستم به نوشتن نمیرفت.
میخواستم از ۲۸ دیماه بنویسم ، آن روزی که به معنای واقعی کلمه تمام* شد.
از شکستن سد جنسیت یعنی برابری حقوق زن و مرد،زن حق داشته باشد به طور مساوی در این سرزمین در همهی کارها مشارکت داشته باشد.
آری،چند مدتی است که ذهنم به هم ریخته است. براثر ناهماهنگی و .........
دریاچهی ذهنم اشوب است، چه کنم ؟؟؟؟؟ چه خوب است که بعد از مدتها بازهم دارم مینویسم. آری وقتی آدم حرفهایش را بازگو کند،سبک میشود،آدم سبک میشود،شناورمیشود.درست مثل همان حباب که بود رها میشود. اما تو نگذار که باد مرا تا ابد بیرون از حلقهی زمان براند !!!!!
* به پاس همراهی و محبتهای بی دریغ ماهورجان
پ.ن .: گریه نکردن چه سخت است. وقتی غصه داریم و از ترس به خودمان میلرزیم.
پ.ن.: برای زندگی کردن در این گوشهی دنیا آدم باید ازفولاد باشد،تا دوام بیاورد.