باز هم تفکیک جنسیت :


صغرا خانم فداکار                                


سرپرست وزارت آموزش و پرورش می گوید: کتاب درسی دختران و پسران باید جدا بشود. البته اینکه چرا خداوند بزرگوار برای دختران و پسران و مردان و زنان یک کتاب فرستاده از اسرار است و اسرار الهی را نه سرپرست وزارت آموزش و پرورش می داند و نه دختران و پسران .

احتمالا در کتاب درسی دختران داستان دهقان فداکار اینگونه خواهد شد :

.... صغرا خانم فداکارخیلی ناراحت شد اول خواست پیراهنش را در بیاورد ببندد به چوبدستی و آتشش بزند . بعد یادش آمد لخت می شود و اگر چشم مسافران نامحرم به او بیفتد خدا او را با چوبدستی اش در آتش جهنم می اندازد . بعد خواست چادرش را استفاده کند یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مردها به هربهانه ای لخت بشود. او زن است و خدا به او عقل داده لذا نفت فانوسش را ریخت روی چوبدستی و چوبدستی اش را آتش زد و چون دویدن برای زن بد است سلانه سلانه به طرف قطار رفت اما دیر شده بود و قطار با سنگ ها برخورد کرد و همه ی مسافران شهید شدند. انالله و انا الیه راجعون .

 

 

پ. ن. : قابل توجه ؛ بیمارستان زنان و مردان هم که باید جدا شود . هی داد و بیداد !!!!

جمعه برای من بهار بود .....


         



در انتظارم!

انتظار معجزه ای، نشانه ای، از سوی بیگانه..

برهنگی احساسم را منزجر است و از خود گریزان...

تو بگو


بعد از مدتها روزمرگی ها واقعا جمعه و یکشنبه روز متفاوتی رقم خورد . افسانه جان پستی را که برای روز جمعه نوشتی را خواندم . مثل همیشه فوق العاده بود . یکشنبه ها همیشه برای من فوق العاده بود . اما چند ماهی بود که زندگی روتینی داشتم . آره آمنه جان این روزها وقتی نوشته هایت را می خوانم این روح خسته و نا آرامم را آرام می کند . قفس ، سلول ، انفرادی ، سلول انفرادی ...... این بود روزهای زندگی این چند ماهه ی اخیر من !!!

وقتی به کلاس مولانا می رفتم و دکتر نوریان مثنوی می خوند . آدم ته دلش قرص می شد که خدا عاشق بنده هاست . جمله هایی پراکنده در ذهنم مرور می شد . اما حوصله ی رفتن به کلاس های مولانا هم دیگر نداشتم ..... اون آرامش چهره ی دکتر نوریان ........ (قابل توجه ی ماهورعزیز )

این روزها دستم به نوشتن ( نوشته های تاریخی و ... ) نمی رود و دوست دارم وقتی به آرامش عجیبی دست یافتم بنویسم. آرامشی که می دانم بسیار گران به دست می آید . ولی شاید بالاخره به دست آید . احساس می کنم این تارنما هزار توی ناتمامی از پرسش های ناتمام بود که به آنها پاسخ هایی ناتمام ضمیمه شده بود .

 

 

 

پ. ن . : راستی به یاد آورید : «چقدر روح،محتاج فرصت هایی است که در آن « هیچکس » نباشد. »

پ. ن : همه ی روزها قشنگه ولی این آدم ها هستند که روزها و ماهها و سال ها و ... را خراب می کنند. (مثل امروز که خانم ؟؟؟؟؟ می خواست، ملت را امر به معروف کند.) هی روزگار غریبی است !!!!!

 

زنان عهد قاجار و انقلاب مشروطیت ایران :



زنان در شمال ایران و زنهای عرب در جنوب از آزادی بیشتری برخوردار بودند و به پوشاندن روی و موی چندان اهمیت نمی دادند. در بعضی از شهر ها زنها روی خود را با روبنده و پیچه می پوشاندند. زن و مرد در خیابانها از یکدیگر جدا می شدند، زنان از یک سو و مردان از سوی دیگر می گذشتند ....

دوستان در صورت تمایل برای خواندن مقاله ی زنان عهد قاجاروانقلاب مشروطیت ایران به سایت مدرسه ی فمنیست مراجعه کنید .

مختصری ازکتاب «صدسال کشاکش با تجدد» :


این روزها برای من کتاب و موسیقی تنها فریاد پس از باران پرندگان است .



 

کتاب « صد سال کشاکش با تجدد » اثری است در 456 صفحه و مشتمل بر یک پیشگفتار و در 13 فصل، به تاریخ معاصر ایران تا امروز می نگرد . با یک واژه نامه 7 صفحه ای شامل کلیه کلمات بکار گرفته شده از زبان های دیگر همراه با معادل فارسی آنها و این کتاب به مناسبت صدمین سال انقلاب مشروطه منتشر شده است .

داریوش همایون در پیشگفتار هدف خود را از نوشتن این کتاب پاسخ دادن به این سوال که چرا کشور ایران فرصت های خودرا برای پیشرفت از دست داده بود ؟!  بیان کرده است .

داریوش همایون به تاریخ اهمیت زیادی می دهد معتقد است ؛ سیاست از تاریخ و فلسفه جدا نیست و سیاستمدران ایران باید برای ساختن آینده نگاه تاریخی داشته باشند وآن قسمت که مربوط به خرافه پرستی و  ... است را دور بیاندازند و از قسمت های ارزشمند آن درس بگیرند .

به نظر داریوش همایون

ادامه مطلب ...

هنوز نوروز هست .......


سلام بر نوروز


سلام برروز،سلام بر نو و هر آنچه که نو شود

و هر که نو شده است

می دانی امروز فرصت خوبی ست که به نوشدن خودمان فکر کنیم

سعی می کنم همه ی امروزم را به همین فکر کنم تا شاید بتوانم

از دستش ندهم و شاید به دستش آورم

روزم را، نورزوم ، خودم و خودمان را

 

.........................................

 

امروز بر ماهی سرخ توی  تنگ بلور سلام می کنم ،

زل می زنم تا بدانم از آب چه می خواهد

و در حباب هایی که هر لحظه پرواز می کنند کدام کلام را جای می دهد؟

راستی چرا این ماهی سرخ را سال هاست که اسیر تنگ آب نوروز کرده ایم .....

هر چه نگاه می کنم

رمز بلند این راز را یافت نمی کنم

و شاید تنگ، همان حدیت دل ما باشد

که هرچه را دوست می داریم به آب اسیرش می کنیم

تا هر دم حبابی بسازد و تپشی .

راستی ، بخواه که عمر ماهی دلت بلند باشد !*****

 

 


پ. ن : هنوز نوروز هست

           وهنوز فرصت تبریک گفتن هست

      وهنوز فرصت مبارک شدن هست



پ. ن : این عید باستانی را به تمام دوستان عزیزم  تبریک عرض می کنم. ...

   امیدوارم سال خوبی داشته باشید. سالی که نو شده و دردهایی که کهنه می شود و امید که در این سال شاد باشید و آرام.تنها همین ......

 



***** عیدنامه ؛ رضا دبیری نژاد ؛ تهران ؛ مهرتاب ؛ 1387.