باز هم سیب بچین حوا
من خستهام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.
(مریم حاتمی )
.........................................
.........................................
..........................................
...........................................
این روزها بارها و بارها نوشتهام و با یک کلیک همه دلنوشتههایم را پاک کردهام. نمی دانم. چرا نوک انگشتهایم برای تمام حرفهای نانوشته گزگز میکند؟؟؟؟ . بیا ببین که اگر سکوت کردهام معنیاش این نیست که حرفی ندارم، معنی اش را تنها کسی می فهمد که بداند؛ سکوت تنها چارهام بود !!! به راستی سکوت چه نعمتی است ؟ آزادی در سکوت و آزاد کردن به علت سکوت .... و تو میدانستی ؟؟؟؟ تویی که این روزها دوست داشتم برای تو بنویسم.
.
.
.
.
** برای مخاطب خاص: وقتی برات ایمیل می زدم . با خودم می گفتم: مهم نیست که ایمیل ها همیشه بی جواب می ماند!!! اما مهم اینه که وقتی ارسال می کنم ، سبک می شوم و ....احساس می کنم این نوشته ها هزار توی ناتمامی از پرسش های ناتمامی بود که به آنها پاسخهای ناتمام ضمیمه شده بود . گمان نمیبرم چیزی ناگفته بوده باشد، آری هر کس به اندازهی فکر خود کلمه دارد و در پی کلمه میگردد. تو می گفتی : وقتی از روزگار مینالی یاد رمان تهوع؛ ژان پل سارتر میافتم که در آنجا مورخ آخر هر چیزی احساس پوچی میکند ...... برای همین بود که نوشتههایم تغییر یافت ..... اما افسوس که ............. دلم میخواست تمام غصههای دلم را برایت با اشک بنویسم . اما تو مرا به نام خودم بشناس ........
پ.ن . : این جمله از صادق هدایت است که: فاحشه کسی است که در زندگیاش از همخوابگی با بزغاله نگذشته است و از همخوابگی با بزمچه نیز نمیگذرد، اما قصد دارد با دختر باکره ازدواج کند. من نیز خوشحالم که صادق هدایت این روزها ما را میخواند!!!!!!!
پ.ن.: هی ماهور وقتی پیام دادی که: دل خوشیهای کوچک آدم را نجات میدهند.... و گفتی : میدانم که باور نداری ....... اما ناتمام برایت نوشتم که من این روزها یه کم امید پیدا کردهام که روزهای روشن ............میان بالاخره!...... اما من این روزها به این میاندیشم که .............
پ.ن. : آمنه جانم در صفحهی فیس بوک برایم نوشتی که : این روزها کمتر مینگاری و من دلتنگ شدم!!! برایت نوشتم : این روزها روزهای دلتنگی بود که زندگی بی دلتنگی نمیگذرد، از دلتنگیها مترس. دلتنگی من برای ما ...
بلند ترین فریاد ها را در سکوت باید جست.
سلام الهه جان . همه چیز توی این دنیا گذرنده است .منم از ای حسا خیلی داشتم . مهم کنار زدنشونه . کمرنگ میشن . امیدوارم شاد و سلامت باشی دوست من . مراقب خودت باش و دلتنگیهات رو بتکون .
آمنه بودم اسممو ننوشتم !
سلاممممممممممممممم
دروووووووووووووووووود
یهو میای مینویسی و یهو غیبت میزنه.
راستش رو باید بگم از این شعر هیچ وقت خوشم نیومده میدونی چرا؟
چرا سیب حوا؟
یعنی ما همن مثل مسیحیان به این باور داریم که حوا باعث شد از بهشت بیرونمون کنن ها؟؟/
سلام الهه عزیز.. نمیدونی با این نوشته ات تا کجا رفتم. مخصوصا قسمت مخاطب خاص.. انگار از زبان من بود
و در ضمن خوشحال میشم در فیس بوک داشته باشمت.. این روزها وبلاگها خاک میخورند اما شاید فیس بوک جایی باشد برای زدودن این خاکها
البته اسمت رو زدم و نبود احتمالا مثل خودم سرچ رو بستی بهم خبر بده چطور میتونم ادت کنم
ممنون
سلام رفیق با لطفا گوسفند نباشید به روزم.[گل]
از شهریور تا الآن نظر ندادم که سر فرصت بیام و یه چیز
حسابی بنویسم اما حرفی ندارم الآن....!
خسته ایم همه مون.این که تکراریه.
باید یه کاری کرد.اینم تکراریه.
بالاخره یه چیزی می شه دیگه.......
چا اینجا تو شکلکهات گل نداری؟
اپم رفیق[گل]
چه تشابهی که من وشما دقیقا هم اسم و فامیل هستیم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کجایییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟