نوروز باستانی :

هفت سین :

سالی ، آری ، بیگاهان ، نوروز چنین آغاز خواهد شد :

سفره را گستردیم ، سفره اینجا پاره است ، سیزده نحسیش را هدیه داده است به ما ، هفت سین کلبه ی ما امسال پنج سین کم دارد . جز همان سین سفره  و  ...  سیگار من که دود  می شود ، سفره دیگر سین ندارد ...

می گردم ، می گردم  یادم آمد نیم شبی گفتی : نوروز بی هفت سین سال بد را خبر می دهد .  

می گردم ؛ اما بین خودمان باشد ، سالی که با تو آغاز شود ، دیگر بدی ندارد . باز هم می گردم .

راستی سایه ام را که همیشه افتاده بر پنجره ی اتاق توست ، اضافه ی سین ها کن . ساعتم را که دیگر سالهاست قانون حرکت را از یاد برده است ، کنار سفره جا می دهم . ساعتی که یادگار پدر بوده است . سادگی پدر را هم بگذار به حساب سین ها . تا اینجا می شود پنج سین . و هنوز دو تای دیگر مانده تا سالی خوب ..... همین سال هم که  از راه  رسیده است سین ششم باشد و این آخرین سین : سرمه ی چشم های تو . که تنها به خاطر تو و برق نگاه توست این هفت سین .  

خدا را شکر .... نوروز را با هفت سین کنار تو آغاز کردم و سالی نیکو چنین آغاز خواهد شد .....   

                   ( احمد شاملو )  

                                                                       

    این عید باستانی را به تمام دوستان عزیزم  تبریک عرض می کنم ...

   امیدوارم سال خوبی داشته باشید. سالی که نو شده و دردهایی که کهنه می شود ...

   امید که متفاوت باشد ........

چه کسی می توانست :

چه کسی می توانست

باور کند

که این پرندگان سرانجام

به خانه باز می گردند

و این آب گرم مانده در قفس را می نوشند

همه ی این سال های عمر ما

در این باور تلف شد

که خوردن آب گرم قفس را

پرندگان

چه می نامند :

                            نوشیدن

                           خوردن

                           حسرت

                           مردن ؟

          آیا

ما هیچ این ترانه را

از پنجره ها شنیده بودیم

که باغ های کمیاب

دور از ما هستند

و ما در چه سالی

در چه تابستانی

یا حتی در چه پاییزی

به باغ های کمیاب می رسیم

و از آب های مانده

در قفس پرندگان می نوشیم .  

                                       

                               ( احمد رضا احمدی )

مصاحبه :

 

این پست را به مصاحبه ای  که با جناب آقای سیروس دولت آبادی انجام دادم ؛ اختصاص می دهم.  اما وظیفه ی خود می دانم که از چند نفر که در زمینه ی نوشتن مقاله ای در مورد فعالیت های فرهنگی ، اجتماعی وسیاسی صدیقه دولت آبادی در دوره ی مشروطه با اینجانب همکاری داشتند. کمال تشکر و قدردانی را انجام بدهم . 

 با سپاس از یاری بی دریغ سرکارخانم دکترشیوا دولت آبادی و آقای سیروس دولت آبادی که صادقانه وقت با ارزش خود را جهت مصاحبه در اختیار اینجانب قرار دادند ؛ هم چنین پریوش دولت آبادی به پاس همراهی شان .

ادامه مطلب ...

سالگرد تاسیس وبلاگ :

 

در خلوت روشن ، با تو گریسته ام برای خاطر زندگان .

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرود ها را ....

زیرا که مردگان این سال ، عاشق ترین زندگان بودند .....

امروز 4 اسفند 1387 ه. ش. است . انگار همین دیروز بود . آری ، یک سال از وبلاگ نویسی من می گذرد و من هم چنان اسیر این هزار توی بی پایان هستم . بعد از دوران غار نشینی تصمیم گرفتم ، وبلاگ بزنم و بنویسم . که اگر راهنمایی سرکار خانم نرگس صفار نبود . شاید ، این نوشته ها هرگز بر روی این تار نما قرار نمی گرفت . و همراهی مادر عزیزم که اشتیاق به نوشتن را در من هزار برابر می کرد . که هر واژه را به یاد و برای او نوشته ام ......

روزهایی که زنده بودم به خاطر همین نوشتن و روزهایی که دستم به نوشتن نمی رفت . حتی یک بار خداحافظی کردم ، اما دوباره با عنوان تولدی دوباره برگشتم ، گفتم : بنویسم که رسم نوشتن از سرم بیرون نرود . ولی باز هم یک نفر بود که ذوق نوشتن را در من چند برابر می کرد .؟؟؟؟؟

اما عجیب که دیگر نوشتن برای من سخت تر شده است ، چرا که به قول نریمان تدین نیا که طنزنویس است .

 

گفتند : سیاسی ننویس ...                 

گفتم : چشم .

 

اجتماعی ننویس ...

چشم .

  

جوری ننویس که به قبای کسی بربخوره ...

چشم .

 

از بدیها و کاستی ها ننویس ....

چشم .

 

ننویس و ننویس و ننویس....

چشم ،  چشم ،  چشم.

 

آن قدر گفتند :  ننویس و آن قدر من چشم گفتم که یواش یواش  تبدیل به سیب زمینی شدم!

 

اما سپاس از همراهان و هم یاران همیشگی ام ، شمایی که خواننده ی نوشته های این روزها و ماه ها بودید و حتی تویی که تمام نوشته های من را خواندی ولی حتی یک بار هم کامنت نگذاشتی ..........