میرزا حسن رشدیه :

 

این روزها تنها زنده ام به نوشتن .......

همین آرامش، از راست به چپ آمدن  

 همین آرامش هزاربار جریمه ی نوشتن ...... 

 

این روزها ، عجیب دلم گرفته است ، البته زیاد هم عجیب نیست . چون که شرایط نامساعدی را پشت سرگذاشته ام . حالا بعد از همه ی این ماهها ، روزها و ساعت ها که زنده بودم به خاطر همین نوشتن ، می روم ....... و این آخرین پستی است که در وبلاگم می گذارم . لازم است که از دوست عزیزی قدردانی کنم .

زهراجان تنها و یگانه دوست عزیزم ، ممنون که همیشه همراه همیشگی من بودی و با نظراتت من را همراهی میکردی . امیدوارم شاد ، شاد ، شاد باشی .........

این آخرین پست مربوط است به تحقیقی ( کنفرانسی ) است که برای درس : تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی  ، آقای دکتر حسین میرجعفری آماده کردم و دریغم می آید که در این پست ننویسم ......... 

 

 

سرآغاز:   

 

یاد بعضی نفرات ، روشنم می دارد .

اعتصام ، یوسف .

حسن رشدیه .

قوتم می بخشد .

راه می اندازد ، و اجاق کهن سرد سرایم .

گرم می آید از گرمی عالی دمشان .

یاد بعضی نفرات ،

رزق روحم شده است . وقت هر دلتنگی

سویشان دارم دست

جراتم می بخشد . روشنم می دارد ......

                                                   (( نیما یوشیج ))  

 

میرزا حسن تبریزی :  

 

میزرا حسن که بعدها به رشدیه اشتهار یافت "..  فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوه ی صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه شهید شدند ،بود . او در سال 1267 ه. ق. در تبریز چشم به جهان گشود . .."

" او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر دانشمند خود ،

ادامه مطلب ...

زن در فرهنگ ایرانی :

من سرود خشمناک یک گروهم

یک گروه عاصی از صبر خسته

چشم باز و دست بسته ........ 

 

سلام و درود فراوان  ....

این روزها حسابی مشغول تحقیقات دانشگاهی هستم ولی یکی از این موضوعات بیشتر مشغله ی فکری ام شده است .  

فعالیت های صدیقه دولت آبادی در دوره ی مشروطه مقالات و کتابهای زیادی را دیدم . علی رغم اینکه اکثر سایت های زنان فیلتر است ولی در یکی از سایت ها به مقاله ای عالی برخوردم که عنوانش ((زن در فرهنگ ایرانی)) بود این بهانه ای شد برای اینکه این پست را به این موضوع اختصاص بدهم ....   

 

    زن در فرهنگ ایرانی :

 

در فرهنگ ایرانی رسم بر این است که دختر به خانه ی بخت برود. پسر با دسته گل و یک جعبه شیرینی و چند سکه با موی مرتب و کفشهای واکس زده کالایش را خریداری می کند. کالایی که از شوق لباس عروسی و جشن ازدواج، و رهایی از بند خانه ی پدری سرمستانه بله را می گوید. در فرهنگ ما،

ادامه مطلب ...

نقد فیلم دعوت :

 

سلام و درود به دوستان همیشگی ام ، دیدن فیلم دعوت ، بهانه ای بود برای اینکه این پست را به این موضوع اختصاص بدهم ....  

نقد فیلم دعوت، از نگاه دوست عزیزم ، سرکار خانم زهرا امامی : 

 

    (( دعوت ، قصه ای راجع به نبودن ))  

  

بدون تردید ، یکی از مهمترین اتفاقات سینمایی این روزها ، اکران فیلم دعوت ،ساخته ی ابراهیم حاتمی کیا است . این نوشته،نقدی است از یک تماشگر نیمه حرفه ای سینما که تجربه و جرات نقدهای این چنینی را داشته است . از این گذشته،به زعم من،تمامی زنان، صلاحیت اظهارنظر راجع به این فیلم را دارند،چرا که دعوت،اساسا فیلمی زنانه است . فیلم نامه ی آن ،

 

ادامه مطلب ...

حکایتی از کریم خان زند :

 

  

یاد بعضی نفرات ، روشنم می دارد :

اعتصام یوسف ، حسن رشدیه ، قوتم می بخشد ...

نام بعضی نفرات ، رزق روحم شده است .

وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست، جراتم می بخشد ، روشنم می دارد ....

                                                                                      (( نیما یوشیج ))

حکایتی از کریم خان زند:    

 

مردی به دربار خان زند می رود  و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند...

سربازان مانع ورودش می شوند !

خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟

پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند...

مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد : چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟

مرد با درشتی می گوید  دزد ، همه  اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم !

 خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟!

مرد می گوید من خوابیده بودم!!!

خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟

مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود ...

مرد می گوید :  من خوابیده بودم ، چون فکر می کردم تو بیداری...!

خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید : این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم...

روحش شاد...